درست يك سال از حمله به حسينيه دراويش ميگذرد. دقيقا يادم ميآيد. از چند روز قبل ميشد حدس زد، اتفاقي خواهد افتاد؛ اما از تهديدها و اولتيماتومي كه شب قبل داده بودند ميشد حدس زد كه دو سه روزه اتفاق ناخوشايندي خواهد افتاد اما روز بعد، همان روز واقعه، نياز نبود كه خبر از وقايع پشت پرده داشته باشي قدم كه در خيابانهاي منتهي به مركز شهر كه ميگذاشتي بستن خيابانها و وجود تعداد زياد افراد لباس شخصي در كنار خيابان در فواصل نزديك و زير نظر گرفتن اوضاع، نشان ميداد كه بايد در انتظار رويدادي بود. به سرعت خودم را به خيابان ارم رساندم. ساعت حدود 5/4 بود. جمعيت زيادي نبود، يك عده از مردم هم در اين ميان براي تماشا در خيابان روبروي حسينيه ايستاده بودند. يك يا دو تا اتوبوس وسط خيابان پارك كرده بود؛ يكي از معترضين به حضور دراويش در قم (ظاهرا شهر ارثيه پدريشان بوده!) حرفهايش تمام شده بود و رئيس كلانتري مشغول صحبت شده بود و داشت خطاب به دراويش كه در حسينيه و روي حسينيه بودند حرف ميزد. جايي كه مشرف به قضايا باشد پيدا كردم. روبروي كوچه آقازاده، كنار درخت يا تير چراغ برق! چند دقيقه بعد دو نفر جوان سال شروع كردند از ديوار بالا رفتن، آن لحظه ياد عباس عبدي و اصحابش افتادم كه چه سنگ بنايي گذاشتند كه الگويي شد براي رفتارهاي احساسي و غير عقلي عدهاي كه با زير پا گذاشتن همه اصول قانوني و اخلاقي به حريم شخصي و قانوني ديگران تجاوز كنند و پشت سر آنان هورا نيز كشيده شود. اين بالاروندگان از ديوار به پشت بام كه رسيدند چند سنگ و آجر از پشت بام به سوي خيابان پرتاب شد. (فاصله دراويش پناه گرفته در پشت بام براي حفاظت از حسينيهشان تا خيابان نسبتا زياد بود اما ميشد آنها را ديد.) البته يك روايت نيز وجود دارد كه سنگ پراني اول از خيابان شروع شد. اما به هر حال جرقه زده شد و صداي كشتند، كشتند و ميكشم ميكشم آنكه برادرم كشت و مرگ بر شريعت توسط چند نفري كه داد ميزدند تا القا كنند اين صداي جمعيت است تكرار شد و شعار نيروي انتظامي حمايت حمايت سردادند. نيروهاي يگان ويژه در يك رديف و به دو وارد شدند و تا نزديك ديوار حسينيه نزديك شدند و به يكباره برگشتند عقب و چند دقيقه بعد دوباره برگشتند! يك گاز اشك آور شليك شد و به جاي اينكه به سمت حسينيه شليك شود در چند متري ما افتاد و در اين لحظه به قول ايرج ميرزا جماعتي كه هي مثل خر رم ميكنند چنان پا به فرار گذاشتند كه نگو. من هم مجبور بودم براي اينكه زير دست و پاي گردن كلفتها له نشوم با آنها همفرار شوم. اما بر اثر گاز چند لحظه نفسم بند آمد و چشمهايم سياهي رفت و نزديك بود بمانم زير دست و پا. تا اينكه رفتم آن طرف يك مامور ميانسال نيروي انتظامي ميگفت كسي كبريت نداره روشن كنه، سيگار نداريد؟ فوري كبريت و سيگار را درآوردم و آتش زدم. هي نشر اكاذيب كن بگو سيگار ضرر داره...! يك سيگار هم دادم به آن مامور و چند نفر هم آن دور و بر بودند سيگار گرفتند يا آمدند صف بستند با دود مباركمان تبركشان گردانيم! البته با خودم گفتم اينها كه به فكر ماموران خودشان نيستند واي به حال بقيه! خلاصه ماموران يگان ويژه خود را به پشت بام رسانده بودند و از اين زمان گاز اشك آور بود كه عين نقل و نبات زده ميشد. ظاهرا پس از شنيدن صداي اولين شليك عده زيادي خود را به آنجا رساندند و جمعيت زيادي جمع شد و البته جاي خوب ما هم از دست رفت اما يك جاي دورتر از با ديد نسبتا خوب پيدا كرديم و وقايع را دنبال و خود ميداني ديگر كه چه خبر شده بود. فقط بگويم اينقدر گاز اشك آور خيرات كردند كه من كه فاصلهام با حسينيه نسبتا زياد بود و به دود ضد گاز! مجهز بودم تا يك هفتهاي و شايد هم بيشتر تنفسام دچار مشكل شده بود، قلب را كه ديگر نگو.
***
تنها كاري كه ميتوانستم بكنم اين بود كه خبر درست را منتشر كنم چرا كه به تجربه دريافته بودم اين مواقع چگونه عدهاي به وظيفهاي كه دارند عمل نميكنند كه هيچ اخبار را وارونه و تحريف شده منعكس ميكنند؛ چه در شهر خودمان و چه در پايتخت. خلاصه وسط اين واقعه بود كه رفتم، ميدانستم به خبرگزاريها خبري نميرسد، گفتم روي وبلاگ ميگذارم تا فردا بفرستم برايشان گرچه بعيد ميدانستم كار كنند اين موارد حساسيت برانگيز را. به هر جان كندني بود تنظيم كردم سريع تا خودم را به هواي آزاد برسانم چون حالت تنگي نفس پيدا كرده بودم. حتي ميخواستم خبر را براي خبرگزاري هم بفرستم تا اگر شانسي كسي بود كار كند كه يادم رفت! زدم بيرون. نميتوانستم به خاطر گاز برگردم. نيم ساعت قدم زدم و رفتم جايي نشستم به استشمام چند نخ ضد گاز.
شب كه خبرگزاريها و راديوها را ديدم از خودم خجالت كشيدم، با وقاحت تمام خبر را تحريف كرده بودند. آن موقع يك لحظه نفس راحت كشيدم مثل يك باري كه روي دوش آدم برداشته بشه. به قول مصدق كه يك سرباز را آموزش ميدهند و سالها حقوق ميدهمند تا يك وقت كه مورد نياز است به وطن خودش خدمت كند (نقل به مضمون) بعد از مدتها احساس آرامش كردم گرچه ميدانستم اگر رسانهها بخواهند باز اخبار نادرست و تحريف شده را پوشش دهند گرچه كار شاقي نكردهام و يك خبر نصفه نيمه گذاشتهام روي وبلاگ اما تاوان سنگيني خواهد داشت، تازه بلدوزرشان راه افتاده بود! وقتي خبرها و گزارشهايي كه با وقاحت تمام تحريف شده بود ديدم ميخواستم يك چيزي بنويسم و رسانهها را به بد و بيراه بكشم كه شماهايي كه ادعايتان گوش فلك را كر كرده اگر خبر درست را منتشر نميكنيد لااقل سكوت كنيد، اين چه رسالتي است كه شما هم گرز اخبار تحريف شده و دروغ را بر سر يك مشت مظلوم بكوبيد؟ اما به جز آنهايي كه تكليفشان معلوم است بقيه از يكي دو روز بعد شروع كردند به اطلاع رساني درست و اما از فردا صبح هم برخي رسانهها سنگ تمام گذاشتند. دستشان درد نكند.
***
يكي دو روز بعد يكي از افرادي كه در ميان معترضان بود و به حقير نيز اظهار ارادت ميكرد ديدم. شروع به تعريف كه كرد، گفتم مگر تو مسلمان نيستي پس چرا گول يك عده را ميخوري؟ گفت ميگن اينها مسلمان نبودند و نجس بودند و شروع كردم يك سري توضيحاتي كه ميدانستم راجع به اين قضيه دادم بهش. گفتم اين قابل قبول نيست كه آدمهايي كه آزارشان به كس نرسيده بود اين چنين مورد آزار و اذيت و حتي ضرب و شتم قرار گيرند. گفت ميگفتند اينها چند روز توي خيابان به زن و بچه مردم جلوي چشم همه تجاوز ميكردند، گفتم يعني يك قرمصاق تو اين شهر نبود توي اين چند روز جلوي اينها را بگيرد؟ نيروي انتظامي يا نيروهاي امنيتي اينقدر ضعيفند يا مسئولين تساهل خونشان رفته بالا كه يك دختر و پسر توي خانه خودشان كاري ميكنند ميريزند ميگيرند آبرويشان را هم ميبرند حالا توي خيابان همچين اتفاقي بيفتد آن هم در ملا عام چند روز هم جريان داشته باشد، كسي هم خبر نشود، هيچ اقدام امنيتي هم صورت نگيرد، گفتم نكنه از كره مريخ اومدي... سرش را زير انداخت و به فكر رفت. گفت حالا كه گذشت. گفتم اِ به همين راحتي حالا كه گذشت، بگيري و بزني و بسوزي و حالا كه گذشت... برو اقلا دفعه بعد فريب حرف يك عده را نخور.
***
بارها شنيدم كه آنچه بر دراويش رفت را با كوي دانشگاه مقايسه كردند اينجا. اين مقايسه شايد از جنبههايي درست نباشد اما از يك جنبه به مراتب تاسف بارتر از آنچه در كوي دانشگاه اتفاق افتاد بود چرا كه حداقل دانشجويان اعتراضي كرده بودند كه چنين تاواني برايشان داشت اما اين دراويش چه؟ مگر نه اينكه در ملك شخصي خود بودند؟
***
يك نكته را يادم رفت و اينكه آن موقع از به كار بردن كلمه "گنابادي" براي دراويش خودداري ميكردم و به ذكر نعمت اللهي بودن آنان بسنده فقط به يك علت و آن تبليغات به اصطلاح رسانههاي اينجا بود و شايعه پراكنان بود كه ميگفتند اينان همه از گناباد آمدهاند اينجا تا حسينيه را تصرف كنند و به زنها و بچههاي مردم تجاوز كنند. انگار نه انگار كه شريعت و عدهاي از دراويش قمي بودند.
به هر حال روزهاي خوبي نبود.
دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۵
از كوي دانشگاه تا حسينه شريعت
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۴:۴۵ بعدازظهر
موضوع: خاطره
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|