پنجشنبه مطلبي خواندم در ويژهنامه اعتماد و سخت تحت تاثير قرار گرفتم. اسمش يادداشت باشد، داستان باشد يا دلنوشته مهم نيست، مهم آن واقعيتي بود كه به تصوير كشيده شده بود طوري كه يك بچه كلاس دومي هم بخواند آن را درك كند. حكايت غريبي هم نبود شايد هر روز دهها بار از اين دست حكايتهايي را كه شنيدهايم براي هم تعريف كنيم. اما حيف كه هنوز سايتهاي اينترنتي و وبلاگها مثل يك كالاي تجملي يا دكوري يا حداكثر يك نوع استفاده رفع تكليفي از آنها ميشود. اين را تا الان نه روي سايت روزنامه اعتماد يافتم نه وبلاگ مهاجراني!
حكايت تصويري زنده از ارزش و اهميت جان انسان بود در دو جامعه با فرهنگهاي مختلف. همه داستان آنجا جلوي چشمت بارها رژه ميرود و سوال ميكند كه مسافران يك اتوبوس در لندن را با عابران پياده و سواره خياباني در اصفهان مقايسه ميكند. آنجا كه پس بدحالي شدن پيرمردي آمبولانس دو دقيقه بعد ميرسد و اينجا كه پيكر احمد ميرعلايي از هشت صبح تا هشت و نيم شب كنار خيابان افتاده بود بدون آنكه براي كسي اهميتي داشته باشد. اينجا اما سوال، سوال مهمي است. نويسنده از كنار بزرگان با نااميدي رد شده و كودكان و نوجوانان را مثال زده اما اينجا وضعيت طوري شده كه بايد از بچهها نيز نااميد شد؟
چنين گزارشها يا بهتر بگويم عكس گرفتنها و فيلمبرداريهايي را دوست دارم. حيف كه نبود لينكش را بگذارم. آن هم چنين صحنههاي بديعي را. يكي از بديهاي ما اين است كه فكر ميكنيم هر چه خود ميدانيم و ميبينيم ديگران نيز ميدانند يا ديدهاند، واقعيت را اما در كتابها جستجو ميكنيم و از آنها راه حل ميخواهيم. برآنچه جلوي ديده ميگذرد چشم ميپوشيم و در بين كتابهاي خطي و رنگ و رو رفته دنبال يك سند يا يك حكايت ميگرديم كه قلم فرسايي كنيم يا يك جمله زيبا از فلان فيلسوف. نه آن دنبال گشتن امري مذموم است و نه چيزي از ارزش آن جملات قصار كم خواهد شد. چيز ديگري منظورم است: اگر بخواهيم خوبي و بدي كسي را به درستي به او بنمايانيم از آينه استفاده ميكنيم، تصويري شفاف از خوبي و بدي در كنار هم؛ بيهيچ موعظهاي، بيهيچ نصيحتي و بيهيچ توضيح اضافهاي. آينه خود سخن ميگويد! ما نيز اگر بخواهيم خوبي و بديمان را به درستي ببينيم طوري كه لالايي در كنار گوشمان نباشد بايد به تصاوير حقيقي كه دور و برمان ميگذرد نگاه كنيم، مقايسه كنيم و در آخر دردمان بگيرد كه چرا؟ آينه اما چه ميتواند باشد؟ گزارش، فيلم، خبر؟ وبلاگها اين وسط چه نقشي دارند؟ رسانهها، نويسندهها؟ همه اينها خود نوعي آينهاند؛ همهشان اين قابليت را دارند كه نقش آينه را بازي كنند. اين آينهها اما چنان رسمي شده كه گويي سالهاست كسي زنگار از آن پاك نكرده. همه دوست دارند در نقش تحليلگر، نظريهپرداز، منتقد شناختهشوند آن هم از نوع عصا قورت داده. روايتي چند خطي از رويدادي ممكن است برايشان بيكلاسي باشد. از آن طرف عادي شدن اين وقايع و رفتارها و خو گرفتن با فرهنگ يك جامعه رفتارها و وقايعي را كه ممكن است براي ما سوال برانگيز باشد، بياهميت ميدانند و بالعكس. اينها مواردي است كه نياز به تكرار دارند؛ بايد مدام به رخ كشيده شود تا بدانيم جور ديگر هم ميشود زيست. نه اين كه چنان نسبت به وضعيت زيستي جوامع ديگر بيگانه باشيم كه همه رويدادهاي كشورهاي ديگر را مثل يك فيلم ساختگي بدانيم. بيشتر اين موارد تعجب هم راجع به انسانوار زيستن است!
وبلاگها در اين زمينه ميتواند موثر باشد، اما حيف كه كسي حوصله اين كار ندارد.
شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۵
كدام آدمها؟
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۴:۰۰ بعدازظهر
موضوع: روز نوشت
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|