نميدانم چرا اين خبر ديده نشد: "در مراسم افتتاح موزه ملي لژیون دونور، گزارشگران بدون مرز به اهدا اين جايزه به ولاديمير پوتين اعتراض کردند". شايد اين يک خبر عادي باشد بدون هيچگونه ارزش خبري، اما آيا ارزشهاي خبري مطلق هستند يا نسبت به موقعيت جغرافيايي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي متفاوت مختلف است؟ مسلم است که مطلق نيست. حالا تنظيم کننده خبر بايد ارزشگزاري کند بر اخبار يا مخاطب؟ اين وسط ذائقه کدام يک مهم است؟
***
حالا جالبه که بدوني يک عده فعال حقوق بشر - که از بد حادثه يا قلم به دست مزدورند! يا از قلم به دستان مزدور! حمايت ميکنند - هم تجمع ميکنند، هم اعتراض ميکنند به رئيس جمهور فرانسه به خاطر اهداي نشان ملي آن کشور به پوتين. تا اينجايش عيبي نداره، تازه از رئيس جمهور کشور هم شکايت ميکنند. تازه هنوز به نکته مهم خبر نرسيديم که با نافرماني مدني يا نقض آگاهانه قوانين اعتراض خود را بيان ميکنند آن هم قانون راجع به بالاترين نشان ملي يک کشور. دو هفته هم هيچ خبري از آنها نبوده، معلوم نيست چند نفرشان دستگير شدند، چند نفر اعدام شدند و چند نفر تحت شکنجهاند هنوز، ولي چيزي که مشخص است اين است که بعد از دو هفته ظاهرا بعض از آنها را آزاد کردهاند که بيايد و يک بيانيه صادر کند که مشخص نشه چه بلايي سر آنها آوردهاند!!
يک عده با تشکيل گروه غير قانوني، اقدام به تجمع و بر هم زدن نظم عمومي ميکنند، به رئيس جمهور کشورشان توهين ميکنند، به رژيم حاکم بر فرانسه توهين ميکنند، اقدام بر عليه امنيت ملي کرده و آخر سر راضي هم نميشوند با تحريک بيگانه مثل گاندي و ماندلا که از عوامل سيا هستند اقدام به نافرماني مدني براي انقلاب مخملي در آن کشور ميکنند، آن وقت توقع داري پوست از سرشان کنده نشود؟
من اينجا به عنوان يک گزارشگر بيمغز نسبت به بيتوجهي رسانهها به وضعيت گزارشگران بيمرز اعلام شکايت ميکنم. اين دو هفته که خبري نبود آيا اينها دستگير شده بودند يا نه؟ اگر دستگير شده بودند پس چرا آزاد شدند و دوباره گروه غيرقانوني ادامه پيدا کرد و اگر نه چرا اينها با اين همه اتهام هنوز آزادند.
ما به عنوان ساکنان (نه شهروندان!) کشوري که حقوق بشر بطور کامل در آن رعايت ميشود، محض احتياط يک وجب هم بيشتر! و اخيرا هم با کمال افتخار زمامداران نسبت به نقض حقوق بشر در بلاد الکفر فرانسه تذکرات متعدد و بيانيه صادر کرده و آن را محکوم کردهاند، ضمن اعتراض شديد اللحن به فرانسه که خود را کشوري که رعايت حقوق بشر در آن نهادينه شده ميداند، اعلام ميکنيم تکليف ما را روشن کن حقوق بشر چي چيه؟ بالاخره ما حقوق بشر را رعايت ميکنيم يا شماها؟ به قول بچهها خونه خاله کدوم وره؟ از اين وره؟ از اون وره؟
حالا اينها که آوردم طنز است يا جدي ماندهام. هم طنز است هم جدي، مثل بسياري از تناقضاتي که روزمره با آن دست و پنجه نرم ميکنيم، کدام واقعيت دارد؟ کدام نياز به تبليغات دارد؟ آيا امروزه که عصر ارتباطات نام گرفته است بايد هنوز در عصر حجر و قبلتر از آن سير کنيم و برويم خطوط ميخي را بخوانيم که فلان استوانه چه نوشته و فلان کس چه گفته و فلان جا چه آمده و ما بر مبناي همان عمل کنيم، يعني مثل يک طوطي از حذف کنيم و دوباره همان را تحويل دهيم. اما در نقطه نقطه جهان اتفاقاتي روي ميدهد که ميتواند الگويي و سرمشقي باشد و به طور غير مستقيم ما را تربيت کند و به آن سمت هدايت کند. به هر حال از ميان رسانههاي موجود حداقل يکي از آنها فرهنگسازي و کمک به پيشبرد حقوق بشر در ايران و احيانا آموزش در اين زمينه جزو اهدافش بايد باشد، اگر يکي هم لااقل اين ادعا را نداشته باشد که وضعمان خيلي خرابه. انعکاس و احيانا تحليل مختصري راجع به چنين رويدادهاي که براي ما ميتواند منشا اثرگذاري باشد.
***
يک سوالي که پيش ميآيد اين است که آيا ارزشهاي خبري همان چندتايي است که من هيچ وقت يادم نميآيد چندتاست و چه چيزهايي است؟ آيا نياز مخاطبان ارزشهاي خبري را تعيين ميکند يا سليقه آنان سليقه خبررسانان؟
چهارشنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۵
نقض شديد حقوق بشر در فرانسه!
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۲۸ بعدازظهر
|
ايران زندان بزرگ روزنامه نگاران، روزنامه نگاراني که "آزاد" اما از کار محروم هستند
جمهوری اسلامي از سال ۱۳۷۹ بزرگترين زندان روزنامه نگاران و وب نگاران در خاورميانه است. رکورد دار سرکوب و نقض آزادی بيان، قصد پايان دادن به دستگيری های خودسرانه، احضار و تعقيب قضايي روزنامه نگاران را ندارد.
از تير ماه ۱۳۸۴ با به قدرت رسيدن رئيس جمهور احمدی نژاد و هيات دولت اش که اکثريت آن را فرماندهان سابق سپاه پاسداران و يا ماموران وزارت اطلاعات تشکيل داده اند، سرکوب روزنامه نگاران به اشکال نامريي و ظريف اما همچنان سرسختانه ادامه دارد. کمتر شدن تعداد روزنامه نگاران زنداني به معنای کاهش سرکوب و اعمال فشار بر مطبوعات و روزنامه نگاران از سوی مسئولان حکومتي نيست. احضار و دستگيری ادامه دارد همچنان ادامه دارد، روزنامه نگاران دستگير شده پس از چند روز و يا چند هفته بدون مشخص شدن زمان برای محاکمه و بدون حکم قطعي از زندان "آزاد" مي شوند. اما هر لحظه مي توانند دوباره احضار و يا به زندان بازگرداننده شوند. پرونده های در دست بررسي و يا محکوميت های به زندان، همچون شمشير داموکلس بر بالای سر روزنامه نگار نگاه داشته و مانع ادامه زندگي حرفه ای آنها مي شود. دولت احمدی نژاد و دستگاه قضايي سراسر ايران را به زندان بزرگي برای روزنامه نگاران تبديل کرده اند.
اکثريت روزنامه نگاران مستقلي که با رسانه های دولتي همکاری نمي کنند، از سوی مسئولان حکومت نشانه گرفته شده اند و به بهانه های مختلف از فعاليت و مشغول به کار شدن آنها جلوگيری مي شود. همزمان اين بخش از روزنامه نگاران از سوی دستگاه قضايي تحت تعقيب قرار مي گيرند و برای "آزادی" تا هنگام محاکمه بدون تعيين زمان مجبور به پرداخت وثيقه های سنگين مي شوند، در دادگاه ها گاه تا ۶۰۰ ميليون تومان نيز برای روزنامه نگار وثيقه تعيين شده است. روزنامه نگاران به اصطلاح "آزاد" شده نيز از هر سو تحت فشار قرار مي گيرند و اجازه کار نمي يابند. از سویي در هراسند که انتشار مطلبي ناخوش آيند برای حکومت، دوباره برای آنها احضار و دادگاه و زندان را در پي داشته باشد و از سوی ديگر مديران رسانه ها برای بکار گيری اين روزنامه نگاران تحت فشار و تهديد قرار مي گيرند. مواردی پيش آمده که با دستگيری روزنامه نگار، روزنامه ای که در آن کار مي کرده است نيز تعطيل شده است.
اخيرا روزنامه ی روزگار از سوی هيات نظارت بر مطبوعات تعطيل شد، که عمده ترين دليل آن دعوت از روزنامه نگاران روزنامه توقيف شده شرق برای همکاری با اين روزنامه بود. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و دادستان تهران سعيد مرتضوی با ارسال ليستي از روزنامه نگاران از جمله روزنامه نگار مستقل و زنداني سابق احمد زيدآبادی، رسما از مسولان روزنامه خواسته بودند که اين روزنامه نگاران از ليست همکاران حذف شوند. يکي از دلايل توقيف روزنامه ی وقايعه اتفاقيه در تير ماه ۱۳۸۳ همکاری روزنامه نگاران روزنامه ی توقيف شده ی ياس نو با آن بود. در حکم توقيف روزنامه وقايعه اتفاقيه رسما به اين امر اشاره شده بود. در همان زمان روزنامه جمهوريت نيز برای آنکه مسئولان روزنامه از کنار نهادن عماد الدين باقي روزنامه نگار و فعال حقوق بشر سر باز زدند، توقيف شد.
روزنامه نگاران مستقل همواره آماج آزار و اذيت مسئولان حکومتي قرار دارند. وضعيت سه روزنامه نگار مطبوعات ايران عيسي سحرخيز، محمد صديق کبودوند و ساقي باقری نيا که هر لحظه امکان بازداشت و زنداني شدن شان وجود دارد، نشانگر وضعيت امروز روزنامه نگاران در ايران است.
عيسي سحرخيز مدير مسئول ماهنامه ی آفتاب و روزنامه اخبار اقتصادی دوشنبه ٦ شهريور توسط شعبه ١٠٨٣ دادگاه عمومي برای اتهاماتي چون « انتشار مطالب عليه اصول قانون اساسي و تبليغ عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي » محاکمه و به ٤ سال زندان و ٥ سال ممنوعيت از فعاليت های مطبوعاتي، محكوم شد. اين حکم در تاريخ ۳۰ آبان ماه به وکلای اين روزنامه نگار ابلاغ شد. عيسي سحر خيز در اعتراض به ناعادلانه بودن دادگاه اعلام کرده است " دستگاه قضايي ايران مستقل نيست و از آيت اله خامنه ای دستور مي گيرد." و وی تقاضای تجديد نظر نخواهد کرد.
محمد صديق کبودوند مدير مسئول هفتهنامه پيام مردم کردستان در شهريورماه ۱۳۸۴ از سوی دادگاه تجديدنظر استان كردستان به اتهاماتي چون « اتهام نشر اكاذيب به قصد تشويش اذهان عمومي و ايجاد اختلاف بين اقشار جامعه از طريق طرح مسائل نژادي و قومي» به يك سال حبس تعزيري، پنج سال محروميت از شغل روزنامهنگاري محکوم شد. در تاريخ ۲۱شهريور ماه سال جاری اين روزنامه نگار براي اجراي حكم احضارشده بود.
ساقي باقری نيا مدير مسئول روزنامه آسيا در تاريخ ٢٨ مرداد از سوی شعبه بيست و هفتم ديوان عالي كشور به شش ماه زندان محکوم شد. اتهام اين روزنامه نگار "تبليغ عليه نظام" است. يكشنبه ١٥ تير ماه ١٣٨٢ روزنامه آسيا، برای انتشار عکس و مطلبي در باره ی مريم رجوی توقيف و ساقي باقری نيا مديرمسئول و ايرج جمشيدي سردبير روزنامه بازداشت شدند. دوشنبه ١٦ تير ساقي باقري نيا با سپردن وثيقه آزاد اما ايرج جمشيدی تا سال بعد در زندان بسر برد. ساقي باقری نيا برای دومين بار در روزهای اخير به دايره اجراي احكام احضار شده است. از سال ۱۳۸۲ تا به امروز بيش از ۳۰ تن از روزنامه نگاران ايران به خارج از کشور پناهنده شده اند.
گزارشگران بدون مرز اسامي بخشي از روزنامه نگاراني که در ايران از فعاليت مطبوعاتي محروم شده اند و يا ممنوع قلم هستند را منتشر مي کند.
مادح احمدی، نوشين احمدی خراساني، پروين اردلان، علي ايمان حامد، مسعود باستاني ، عمادالدين باقي ، ساقي باقری نيا، پروين بختيار نژاد، سيامک پورزند، مجيد تولايي، عليرضا جباری، ايرج جمشيدی ،عباس دالوند، فريبا داودی مهاجر، عليرضا رجايي، تقي رحماني، محمد جواد روح، احمد زيدآبادی، سعيد ساعدی، عزت اله سحابي، آرش سيگارچي، ماشااله شمس الواعظين، هدا صابر، شادی صدر، لطيف صفری، بيژن صف سری، کيوان صميمي، اعظم طالقاني، عباس عبدی، يوسف عزيزی بني طرف، عليرضا علوی تبار، رضا عليجاني، محمد حسن عليپور، حسين قاضيان، محمد قوچاني، اجلال قوامي،عباس کاکاوند، تونيا کبودوند، محمد صديق کبودوند، مرتضي کاظميان، فاطمه کمالي، بهروز گرانپايه، ابوالقاسم گلباف، اکبر گنجي، فاطمه گوارايي، فيروز گوران، مجتبي لطفي، حامد متقي، سعيد مدني، علي مزروعي، امين موحدی، نرگس محمدی، حسن يوسفي اشکوری، ابوالفضل وصالي، مانا نيستاني
...
[لينک]
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۱۴ بعدازظهر
|
سهشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵
سقوط
يک هواپيماي ديگر سقوط کرد، بر طبق اخبار هنوز ارتفاعي نگرفته بود که سقوط کرد، اصلا مگر سقوط کردن نياز به ارتفاع گرفتن دارد. ميشود به اوج نرسيد و سقوط کرد آخر هر سرازيري که سربالايي نداشته. شايد هم سربالايي و اوجي بوده، شايد هم نبوده اصلا مهم نيست، مهم سقوط است؛ سقوط اخلاقي، سقوط ارزش انساني، سقوط علمي، سقوط اعتقادي، سقوط اجتماعي، سقوط امنيت، سقوط اميد به زندگي، سقوط فرهنگ و...
مهم نيست بر سر سربالايي داشتن و اوج گرفتن گذشته با هم جدل کنيم که آيا بوده يا نه، اينکه ما ملت متمدن و بافرهنگي بوديم يا نه که بعيد ميدانم از اول هم بوده باشيم، مهم آن است که جلوي دماغمان را نگاهي کنيم و کمي جلوتر از آن را. در ميان کشورهاي جهان در زمينه خودکشي، اعدام، مرگ و مير ناشي از تصادفات جزو کشورهاي قهرمانيم. اگر در زمينه قتل نيز مقايسهاي صورت گيرد بعيد به نظر ميرسد جزو قهرمانان نباشيم! از نظر توليد آثار فرهنگي و نيز مصرف آن که از آخر قهرمانيم! در زمينه آزادي بيان و اطلاع رساني که رسما از آخر قهرمانيم! در ميزان جرم و بزه هم بايد چنين روندي برقرار باشد، آمار رسمي را مبني بر تشکيل 9 ميليون پرونده قضايي در يک سال ببينيد، اگر در هر پرونده به طور متوسط 3 نفر اختلاف داشته باشند، 27 ميليون نفر طرفين پروندههاي قضايي را تشکيل ميدهد چيزي نزديک به نيمي از جمعيت ايران، خيلي از اختلافها هم که ريش سفيدانه حل ميشود و خيليها هم حتما از روي تنبلي اختلافها را پيگيري نميکنند و اگر آدمي بخواهد چنين مواردي را کنار هم بچيند آنقدر هست که در حافظه باقي نماند. اما نوشتنش و گفتنش چه خاصيت که "من آنم که رستم بود پهلوان"! ما در يک ميليارد قرن پيش چنان پيشرفته بوديم که بچههامون با ستارهها "يه قل دو قل" بازي ميکردند!
اما از اين سقوطهاي پي در پي که بگذريم که شايد علتش اين باشد که هميشه آسانترين راه انتخاب کردهايم، به سقوط پشت سر هم هواپيماها ميرسيم که آن هم انگار قراره به مرز قهرماني برسه، شايد هواپيماهاي روسي هم شد قهرمان کاهش جمعيت کره زمين! خبرنگار، سپاهي، ارتشي، مردم عادي، وکيل، وزير همه از وسط آسمان ميافتند و جزغاله ميشوند و ما ميمانيم و نظاره ميکنيم باز يکي ديگه، و دوباره يکي ديگه و به جاي اينکه هر بار چنين حوادث دلخراشي به چاره بنشينيم تا وقوع آن را به حداقل برسانيم، وقوعشان شدت ميگيرد و جالبتر آن که خريد ارابههاي مرگ نيز - همان لگنهاي پرنده روسي - بيشتر ميشود. يک بار بياييم خودمان را جاي خانواده اين افراد که جان خود را از دست ميدهند قرار بدهيم، همه اينها مثلا انساناند!!! چرا بر اثر تکرار همه بيتفاوت شديم؟
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۳:۵۵ بعدازظهر
|
دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۵
دنياي ديوانه ديوانه ديوانه
اين را ميخواستم مدتها پيش بنويسم، برخي دوستان ميگفتند آبروداري کن و ننويس، آخر چقدر ميتوان در شب، عينک دودي زد و فيگور خوش تيپي گرفت؟
يکي از راههاي مخاطب شناسي آثار فرهنگي، زير نظر گرفتن مخاطبان و تقاضا کنندگان آن در محل عرضه چنين آثاري است. چند سال پيش تصميم گرفتم بيشتر در زمينه مطبوعات اين تجربه را بکنم تا به مخاطبان و نوع سليقه آنان از نزديک پي ببرم. از حرف و تحقيقات صورت گرفته که بگذريم آدم بايد يک چيزهايي را تجربه کنند تا به آن ايمان بياورد. چند ماهي روزي سه، چهار ساعت وقت ميگذاشتم جلوي دکههاي روزنامهفروشي و بعضي وقتها کتابفروشي. البته نتايجي که به دست آوردم چنان اثرگذار بود که وقتي به مخاطبان رسانهها فکر ميکنم انگيزهام به زير صفر ميرسد. مثلا هنوز خبر توقيف اين همه نشريه که سالهاست توقيف شدهاند را بعضيها ندارند و سراغ آنها را ميگيرند. يادم اين جور مواقع ياد قصه "اصحاب کهف" ميافتد. مثلا همين پارسال يکي سراغ کيهاني را ميگرفت که محمد خاتمي سردبيرش است!
با هدفي که گفتم اين تحقيق را براي خودم شروع کردم اما چند ماهي که گذشت با تکرار شدن برخي چهرهها و اعمال و گفتار و تناقضات رفتاري و گفتاري آنها علاقهمند شدم رفتار آدمها را زير نظر بگيرم در بلند مدت. اين زيرنظر گرفتن با اون زيرنظر گرفتن فرق داره، فکر نکني زاغ سياه آدمها را چوب ميزدم! ظرف دو سه سال اخير به يک نتيجه جالبي رسيدم، يعني با چشم خودم قشنگ ديدم که مردم دارند جنون پيدا ميکنند (البته صحيحترش اينه که جنون پيدا کردهاند)، رسما دارند ديوانه ميشوند. حالا ممکنه که بعضي صداي خر و گاو و الاغ از خودشان دربياورند يا کارهاي غيرمتعارفي کنند که پي ببريم آنها ديوانهاند اما ديوانههاي خاموش چه؟ آنها که بر اثر فشارهاي مختلف چه اقتصادي، چه سياسي، چه اجتماعي و... بدون آنکه خود حس کنند بدين سو در حرکتاند. مثلا ديوانههاي شيک پوش، ديوانههاي باسواد، ديوانههاي فلان... اولش اين قضيه برايم جالب بود، اما کمي بعد به تلخي گراييد، در زير پوسته آراسته و به تعبيري چهره نوسازي شده جامعه چه آفت سياهي ريشه ميدواند؟ يک وقتهايي فکر ميکنم همه اين رفتارهاي غير انسانيمان ناشي از بيفرهنگيمان نيست، بخشي از آن به مشکلات روحي و روانيمان ميرسد؛ بخصوص آزار دادن ديگران. چند بار رفتار تازهاي در همراهان ماشين عروس ديدم، به جاي اينکه يک موسيقي خوب بگذارند و برقصند که هم خودشان شاد شوند و هم ديگران را شاد کنند، برخي دختران و زنان سرشان را از شيشه ماشين بيرون ميآورند و چنان جيغهاي فجيعي ميکشند که کسي که ماشين عروس را نديده فکر ميکنه حادثهاي رويداده. يا مثلا موقع رد شدن از خيابان اگر دقت کني حتي اگر روي خط کشي عابر پياده باشي، وسايل نقليه اگر ببينند کسي در حال رد شدن از خيابان است به جاي کاهش سرعت، سرعتشان را زيادتر ميکنند طوري که يک لحظه فکر ميکني طرف بيمه دارد و فرقي نداره برايش که بزند يا نزند، از آن طرف موتورها هم جالباند از اين فرصت براي ويراژ دادن و ترساندن عابر استفاده ميکنند و احيانا جلوي پايش يک ترمز محکم ميکنند با آن صداي ناهنجارش که عابر يک متر به هوا بپرد. البته خيليها براي خنده اين کار را ميکنند بعضيها هم از روي عادت، اما مهم آن است که کسي تا مشکلات روحي رواني نداشته باشد اين چنين نميکند. از اين رفتارها زياد است فقط کافيه کمي به آن دقت کنيم.
***
زندگي و نشست و برخاست با کساني که دو سه تختهشان کم است، [...]خلها و مجانين و موفقون هم عالمي دارد و زيباست، مخصوصا کساني که خداداده کم دارند، لذت ميبرم از صحبت با اينها چرا که توي حرفهايشان صداقت و صميميتي وجود داره که توي حرفهاي ديگران نيست. تازه تحليلهايشان هم به واقعيت نزديکتره، دليلش هم اينه که حرفشان را رک و پوست کنده ميزنند نه هزار پهلو. با اينجور آدمها زياد دم خورم، شايد هم دارم تمرين ميکنم براي زندگي در جامعه ديوانهي ديوانهي ديوانه. خلاصه يا ما به تور مجانين و موفقون ميخوريم يا آنها به تور ما. خلاصه يا آنها ما را پيدا ميکنند يا ما آنها را. تازه که با يک رقم ديگه ديوانگان هم ارتباط حسنهاي دارم؛ ديوانگان عاقل يا عاقلان ديوانه. کساني که عقلشان کار ميکند، اما وقتي خودشان، تمايلات و خواستهها و اعتقاداتشان را با ساير مردم مقايسه ميکنند به اين نتيجه ميرسند که اکثر مردم درست ميانديشند و آنها ديوانهاند. چند وقت پيش با يکي از اين افراد که مطالعات فلسفي خوبي دارد صحبت ميکرديم، آخرش پرسيد که فکر نميکنم که ديوانه باشد؟ جوابش دادم که تا حالا فکر ميکردم خودم ديوانهام حالا که ميبينم ديوانهتر از خودم هم پيدا کردهام به خودم اميدوار شدم. خلاصه ميخواستم بگم ما با هر دو رقم ديوانه دم خوريم.
اتفاقا امروز به يکي از رفقا گفتم که چرا يک مدت بهش شک کردهبودم. او هم اين چيزهايي را که بالا گفتم اگه بخونه تاييد ميکنه. يک چند جلسهاي که راجع به اين مسائل حرف زديم شک کردم نکنه تحقيقي چيزي راجع به ديوانهها و مجانين در دست تهيه داره آمده سراغ ما به عنوان رئيس ديوانهها. ديگه موفقيت که شاخ و دم نداره.
اين هم دو گفتار از منظومه گفتارهاي خودم در اين باب: "اولئک هم الموفقون" و "ان الله يحب الموفقون و انت من الموفقون". آخر عمريه ببين کارمون به کجا کشيده.
ولي چقدر دلم ميخواهد کسي راجع به بخش اول اين مطلب، آن آفت سياه بگه که اشتباه ميکنم.
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۰۰ بعدازظهر
|
شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۵
حرف را بايد زد؛ وبلاگ را بايد نوشت
بين گفتن و نگفتن، نوشتن و ننوشتن يک همت است که نقش تعيين کننده دارد اما فرق گفتن با نگفتن و نوشتن با ننوشتن چيست در جامعهاي مثل جامعه ما که گفتن و نوشتنش هم تاثير ندارد بر آنها که خود را به ناشنوايي و نابينايي زدهاند؟ وقتي نشريات با يک تلفن بسته ميشوند، روزنامهنويسان در بند ميشوند، از ثبت نام دانشجويان ممانعت ميشود، اساتيد را بيرون ميکنند، بر روي راديوها پارازيت مياندازند، فيلترينگ را هر روز تقويت ميکنند، وبلاگنويسان زنداني ميشوند، به مبارزه با سرعت اينترنت بر ميخيزند، از انتشار کتاب ممانعت ميکنند و در کنار آن نشريات، کتابها و شبکههاي ماهوارهاي بيمايه گسترش پيدا ميکنند، از خود ميپرسي در اين آشفته بازار بايد از بين گفتن و خفقان گرفتن کدام را برگزيد؟
هيچگاه به شنود فکر کردهايد؟ شنود خياباني شايد بهترين نمونهاش باشد که هر چه گيج و منگ باشي به راحتي ميتواني آن را تشخيص دهي. شايد هر کس ابتدا نسبت به شنود حساسيت به خرج دهد اما هيچ گاه به شنود و شنود کننده حسن نظر داشتهاي؟ هيچگاه فکر کردهاي وقتي همه روزنهها بسته است پيام و صدا و نظر خود را به عنوان يک شهروند چگونه به گوش کساني که سرنوشتت را رقم ميزنند برساني؟ يا شنود کننده مامور است و سخنان را منتقل ميکند که چه بهتر يا محض خودشيريني چنين ميکند، حداقل هر چه هست خودش يک شنونده است که ميتواند نظراتي خارج از دايرهاي که تا کنون شنيده بشنود، شنيدههايش را سبک و سنگين کند و حداقل به فکر فرو رود و يا تکاني خورد. به همين راحتي. پس با اين وسيله هم ميتوان اطلاع رساني کرد به صورت تک به تک؛ آن هم مواردي سرنوشت ساز که آدمي احساس ميکند نگفتنش خيانت است؛ حداقل گفتنش وظيفه شهروندي ماست.
خودم اوائل از مسئله شنود نگران ميشدم و صدايم را پايين ميآوردم ولي بعد که فکر کردم روي اين قضيه ديدم کارکرد قشنگي دارد. گرچه اصولا آدم کمحرفي هستم اما همه علاقهام به صحبتکردن با افراد در خيابان از اين قضيه شکل گرفت.
حالا چرا اين را نوشتم؟ وقتي ميشه از حداقل امکانات حداکثر استفاده را کرد چرا از اين همه امکاناتي که هست مثل همين وبلاگ آدم استفاده نکنه؟ يعني از حداکثر امکانات حداقل استفاده را! گر چه به چرنديات نويسي افتادهام - که اگر همين چرنديات را هم ننويسم ديوانه ميشوم – اما نمينويسم که خوانده شود، نمينويسم که گوش داده شود اول از همه مينويسم جگر خودم خنک بشه بعد اگر حرف حسابي بود کسي هم که بخواند به هر حال لطف به اين نويسنده ميکند.
ما استاديم در چسبانيدن امور لايتچسبک به هم! اين موضوع را به اضافه سه چهارتا ديگه که همهاش يادم رفته چي بود، گذاشته بودم براي يک طرح گروهي وبلاگي که ظاهرا برخي دوستان در پي اجرايش بودند اما به مناسبت خونه به خونه شدن ديگه نوشتم ديگه.
گرچه از يک سال و نيم پيش تصميم داشتم وبلاگ را جابجا کنم روي دامين شخصي که حداقل محتوياتش از بين نرود و بيش از يک سال پيش دامين و هاست را هم ثبت کردم و آن موقع تصميم گرفتم يک وبلاگ رويش هوا کنم ولي از آنجا که کوزهگر از تو جوب آب ميخوره اجارهاش تمام شد و هنوز هم همت نکردهام انشالله شايد در قرون آينده گرچه اين وبلاگ هم فيلتر شد اما حس و حالي براي جابجا شدن نبود. آخه ميدوني اين وبلاگ مثل بچه منه دو سالي روي اين زندگي کردهام. آخه مگر چند بار ميخواهي بچههامون را زنده به گور کنند و دوباره از آنها دل بکنيم و يکي ديگه؟ حالا هم تا داغه تنور را چسباندم. ديدم اگه الان اين را راه نيندازم (البته ميخواستم جاي ديگه برم دادم حتي علما هم ترجمه کردند سر درنياوردند ما که در بي سواتي جاي خود داريم، حالا چون سر در نياوردهام آمدم اينجا شايد رفتم بعدش جاي ديگه) شايد اگر الان اين را جابجا نميکردم تا سالها دوباره قسمت تکان خوردن نبود آخه لامذهب با فيلترشکن هم بد باز ميشه خيلي فحشه آدم وبلاگ خودش را با فيلترشکن هم با التماس باز کنه نه؟ اينه که حالا فعلا همزمان اينجا (http://hamedmottaghi.blogspot.com) هم مينويسم تا ببينم تکليف چي ميشه. حالا که مخ قفل کرده يحتمل سفر بين الوبلاگي موثر باشه يحتمل به همين خاطر دچار جابجايي مختصري شديم حالا به مرور زمان قالبش را هم درست ميکنم ولي اگه اينجا خرابکاري کردم و دسته گل به آب دادم نخنديد تا سر در بيارم چي به چي است. حالا فعلا هر دو جا مينويسم تا اين جديده به يه جايي برسه. آخه شاعر ميفرمايد: ما دربدران خسرو شمشير زبانيم / ما از دو جهان غير غر زدن ندانيم
حالا هم که ميبيني به قول شاعر: رفتم و بار سفر بستم / با تو هستم هر کجا هستم
ولي شاعر يواشکي يه چيز ديگه هم ميگه، يه جوري که کسي نشنوه ميگه: ديگه از دربدري خسته شدم / مث مرغ بال و پر بسته شدم...
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۱:۴۲ بعدازظهر
|