پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۵

حذف بشه بر مي‏خورد به دادستان!

امشب داشتم بعد از چند روز بد قولي لايحه دفاعيه يکي از دوستان را مي‏خواندم، آخرش خودم خنده‏ام گرفت. نه از اينکه کار دنيا به کجا کشيده که ما صاحب نظر حقوقي هم شده باشيم و کشوري که به اينجا بکشه کارش بايد درش را گل گرفت رسما، به اين خاطر که اصولا سانسور بصورت ژنتيکي در خون همه ما هست، چهار پنج جا که حرف حساب هم بود نوشتم "حذف بشه بر مي‏خورد به دادستان". بعد خودم نشستم به دسته گل خودم خنديدم. کس توي لايحه دفاعيه‏اش هم که خودش را سانسور کند يعني نيمچه آزادي بيان هم پشم! ولي خيلي حرفه که نه بيرون بتواني حرف بزني، نه موقع بازپرسي و نه در دادگاه، هميشه کساني هستند که به آنها بربخورد. تازه ياد خودم افتادم و دلم گرفت. همين پرونده آخري (کي بود؟ امسال بود؟ چيمدونم) کلي نشستم نوشتم، به يکي از دوستان به اندازه نيمي از آن را سانسور کرد. بعد دادم يکي از دوستان مطبوعاتي‏ پيشکسوت در اينجا از شش صفحه به نظرم يک صفحه و نيم درآمد.
رسم سانسور کني و شيوه شهرآشوبي / جامه‏اي بود که بر قامت ما دوخته شد
اي سانسور کن که را سانسور کردي تا سانسور شدي زار / تا باز که او را سانسور کند آن که تو را سانسور کرد... (تخصص ما شده بند تنباني کردن اشعار حسابي!)
ولي خداييش نامردي نکردم. اگر يک خط سانسور کردم دو خط اضافه کردم. به اين ميگن قصاب دل رحم ولي نگفته معلومه که سانسور اضافات و افاضات ما في حد نفسه واجب موکد است!
راستي اين صفحه را توصيه مي‏کنم حتما بخوانيد درباره حريم خصوصي است. هم گفتگو با روان‏پزشک با عنوان " ديگر چهار ديواري اختياري نيست" قشنگ است هم گزارش با عنوان " اتهام؛ تماشاي فيلم خصوصي آدم ها/ اعلام جرم عليه يک ملت" ولي حيف که گزارش تيتر به اين قشنگي که کشش تيتر يک را داشت ماستمالي شده. چه عجب بالاخره اعتماد آن سايت افتضاحش را درست کرد.
اين قضيه کپي برداري سايت درخواست مجوز سايت‏ها و پس از آن هک کردن سايت وزارت ارشاد هم بامزه شده، ما که براي درخواست مجوز زنبيل گذاشتيم، مواظب باشيد زنبيل ما را نبرند!!!