چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۵

در مذمت حق سلامت!

داشتم ديروز عناوين يک سري کتاب‏ها را مي‏ديدم: درمان بيماري‏ها با نماز، درمان بيماري‏ها با دعا، داروخانه معنوي، نسخه شفابخش و... برخي وقتي بيمار مي‏شوند به ائمه متوسل مي‏شوند، بعضي به امامزاده‏ها که تعدادشان فراوان است، عده‏اي به دعانويس، بعضي از علما مي‏خواهند براي شفايشان دعا کنند، تعدادي دخيل مي‏بندند، عده‏اي هم به پزشک مراجعه مي‏کنند. پس هر کس حق خود مي‏داند که سلامت خود را بازيابد؛ يکي به دخيل بستن اعتقاد دارد يکي به دارو. کساني هم هر دو را پي مي‏گيرند.
اگر دقت کرده باشيد وقتي برخي دينداران حين تضرع شفا مي‏خواهند مثلا از يک امامزاده از لفظ اين گنهکار استفاده مي‏کنند، يعني به جرم و گناهي اعتراف مي‏کنند اما با اين اعتراف آيا شنيده‏ايد که يک امامزاده تعطيل شود به خاطر اينکه يک مجرم از او شفا مي‏خواسته يا متولي آن امامزاده دستگير شود؟
انسان براي حيات يک سري نيازهاي اوليه دارد که بدون آن حياتش مختل شده يا آن را از دست مي‏دهد. خوردن غذا و حفظ سلامت از اولين نيازهاي هر موجود زنده‏اي است، پس برخورداري از سلامت حقي است طبيعي که يکي از ملزومات آن برخورداري از تغذيه سالم است. اما آيا مي‏توان براي اين حقوق طبيعي تبعيضي قائل شد و کساني را از داشتن آن منع کرد؟ آيا مي‏توان شهروندان يک جامعه را دسته‏بندي کرد که تو حق داري سالم باشي و تو حق نداري؟ فرض کنيد چنين اتفاقي شدني باشد، آنگاه چه کساني بايد صلاحيت افراد را براي حق حفظ سلامت تاييد کنند؟ و اصلا مگر ممانعت از حفظ سلامت شهروندان غير از نوعي آدمکشي است؟ اصلا بر طبق کدام معيار و مبنايي بايد عده‏اي به خود اجازه دهند بديهي‏ترين حق انساني را ناديده بگيرند؟ شرع و عرف کدام‏يک اين اجازه را مي‏دهد؟ و اصلا اگر داد آيا پذيرفتني است؟ چگونه است که شارع سقط جنين را همچون قتل مي‏پندارد ولي ممنوعيت براي حفظ سلامت را که قتل تدريجي به شمار مي‏رود تقبيح نمي‏کند؟ اين را دقت کنيم وقتي امروزه به سلامت حيوانات بها داده مي‏شود و دامپزشک تربيت مي‏شود، ناديده گرفتن اين حق براي انسان توجيه ناپذير است.
به جز معدودي که راه همه چيز را از آسمان مي‏جويند، آنگاه که بيماري بر آنها چيره مي‏شود به پزشک به عنوان يک متخصص مراجعه مي‏کنند تا سلامتي خود را بازيابند. به بنا و آسفالت‏کار هم مراجعه نمي‏کنند چون آنها متخصص در علم پزشکي نيستند. پزشکان نيز بنا به سوگندي که خورده‏اند و وظيفه اخلاقي که دارند و اصلا به عنوان شغل و تخصص‏شان بايد درمان کنند، حالا اين شخص مي‏خواهد يک مسئول اجرايي باشد، مي‏خواهد يک نان خشکي باشد يا يک دزد. مطب يک پزشک محل درمان است نه کشف جرم. اصلا مگر يک مجرم حق ندارد سلامت خود را حفظ کند؟ مگر او انسان نيست؟ آيا اگر کسي جرمي مرتکب شد بايد از گرسنگي يا بيماري بميرد، آيا فروختن مواد غذايي به يک مجرم جرم است؟ آيا درمان يک مجرم جرم است؟ اگر چنين باشد چه کسي مي‏تواند ادعا کند بري از جرم و خطاست؟ همه آيا مستحق مرگيم؟ پس فلسفه تشکيل اديان که راهنمايي انسان‏ها بوده زير سوال مي‏رود. حالا اگر اينها جرم باشد پس براي چه به مجرمان زنداني غذا داده مي‏شود و بهداري زندان براي چيست؟ پس فلسفه وجود احکام غير از اعدام چيست؟ آيا اگر کسي جرمي مرتکب شد از حياتي‏ترين نيازها و حقوقش بايد محروم شود؟ پس بحث بازگشت وي به اجتماع که از سوي کارشناسان مطرح مي‏شود نيز امري مسخره مي‏نمايد. اين بازگشت و پذيرفتن مجرم را کارشناسان براي جرم‏هاي سنگين نيز توصيه مي‏کنند حال جرم سياسي که در صورت جرم شناختن با انگيزه‏هاي شرافتمندانه صورت مي‏گيرد آيا بايد فوق الاجرام در نظر گرفته شود؟ در خبرها آمده بود که پزشک احمد باطبي يکي از اتهام‏هايش که باعث دستگيري‏اش شد، درمان يک مجرم بوده است. اگر چه چنين موارد اتهامي مسبوق به سابقه بوده است اما کاربرد خود را در اين زمان از دست داده است، جان گرفتن دوباره چنين مواردي بعيد به نظر مي‏رسد مورد قبول افکار عمومي واقع شود. اما فرصت براي پرداختن و نقد چنين اتهاماتي هنوز هست و آيا بهتر نيست به چنين مواردي پرداخته شود، تا جلوي تکرار آن گرفته شود؟
يک سوال در اين زمينه پيش مي‏آيد و آن اينکه اگر احمد باطبي يا هر متهم يا مجرم چه کسي که فرار کرده يا کسي که فرار نکرده و در مرخصي است يا حکم هنوز اجرا نشده، مثلا به شهرداري مراجعه مي‏کرد، کار اداري‏اش حل مي‏شد، آيا کارمندان شهرداري و خود شهردار مقصر بودند که کار اداري او را حل کرده‏اند؟ دقت کنيد اينان کارمندان دولتي بوده‏اند که آن فرد را مجرم شناخته، نه يک شخص که وابسته به دولت نيز نيست.