دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵

صدام و اعدام

حکايت صدام هم حکايتي شد، ماندني. باورش سخت بود به اين سرعت. شوکي بود براي همه.
آن شب برايم عجيب بود، مانده بين اميد و نااميدي. آن شب به دوستي کهنسال در حالي که عنان اختيار از دست داد و منقلب شده بود، اميد مي‏دادم در حالي که با خودم مي‏گفتم چه اميدي؟ چرا فريبش مي‏دهي؟
شب، خبر اعدام صدام در همه جا اعلام شده بود. جا خوردم. چه کسي باور مي‏کرد صدام به فضاحت در جنگ شکست بخورد، از اوج عزت به حضيض ذلت بيفتد، در سوراخ موش دستگير شود و اعدام شود؟ فکر مي‏کردم آن که غير قابل تحقق بود، محقق شد، چيزهايي که آسان مي‏نمايد چرا نبايد به تحقق آن اميد داشت؟ اصلا چرا بايد هميشه نااميد بود؟
شايد هم رندي از کنار جسد صدام گذشته باشد و اين شعر برايش خوانده باشد که: "اي کشته که را کشتي تا کشته شدي زار".
اما بحث جالبي را که ديدم در وبلاگستان، مخالفت و يا عدم دفاع از اعدام صدام بود. همه با اعدام مخالف بودند اما اين همه که با اعدام يک جنايتکار مخالف بودند با اعدام هموطنان‏شان که نه چون صدام 12 وکيل داشتند و نه معلوم نيست که دادگاه‏شان علني باشد مخالفت چندان و پيگيري نکرده‏اند. پس به همان مقدار مي‏توان به مخالفت با اعدام در بين وبلاگ‏نويسان اميدوار بود به همان مقدار هم مي‏توان از فعاليت و پيگيري و محکوم کردن آن در داخل نااميد بود. اعدام ظالم فقط بد نيست، اعدام مظلوم هم ناپسند است، اعدام معلول اجتماع بيمار هم دردناک است. اينجاست آدمي وقتي فکر مي‏کند آنان که بي‏چشمداشت از محکومين بي‏دفاع و بي‏نام و نشان دفاع مي‏کنند تا چه اندازه عمل‏شان انساني است و شايسته تکريم.
اين را هم بخوانيد: سه گفتار در باب اعدام، نامه های عماالدين باقی به رئيس مجلس، وزير اطلاعات و رئيس قوه قضائيه