یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۵

پرونده‏ساز بالاخره توي كوزه افتاد

ديروز (شنبه):
خيلي كار داشتم امروز، از ظهر اما دستم به كار نمي‏رود. يك نوع نفرت، يك نوع اشمئزار از بعضي رفتارها از بعضي گفتارها، از بعضي تفكرات دوباره زنده شده شايد، خوشحال هم هستم؛ از انتقام طبيعت شايد.
پيغام‏گير را گوش كردم امروز ظهر، آخر ديشب دير آمدم، نشد. به دلم افتاده بود كه پيام خاصي شايد تويش باشد معمولا يادم ميره و بي‏تفاوت از كنار پيغام‏گير رد مي‏شوم گاهي بعد از چند هفته چك مي‏كنم.
15/2: زنگ زدم.
15/4: الان دو ساعت مي‏گذرد، پاهام درد گرفته بس‏كه راه رفتم نفهميدم كي گذشت، اصلا حواسم نبود دارم راه مي‏روم، خاطراتي عين فيلم از ذهنم رد مي‏شد وقتي متوجه شدم كه پادرد گرفته بودم. عين ديوانه‏ها دور اتاق مي‏گشتم. وقتي زنگ زدم خبري را داد كه كه همين جوري هاج و واج موندم. مديرمسئول يكي از نشريات محلي بود. ديروز ظاهرا در جايي كه خبرنگاران جمع بودند اعلام شده. امروز اما هيچ كجا منعكس نشده بود.
نصف شب: هي مونده‏ام چيزي بنويسم يا نه. با اينكه اولش اطمينان از خبر نداشتم ولي از منابع مختلف صحت‏اش را مطمئن شدم. گرچه هنوز اتهام است و چيزي اثبات نشده اما وقتي با برخي دوستان راجع به اين قضيه صحبت مي‏كرديم اولين جمله اين بود: خب الحمدالله خدا را شكر، خوشحال شدم. بعد البته توضيح مي‏دادند كه از بازداشت هيچ كس خوشحال نمي‏شوند اما واكنش اوليه جالب بود مثل اينكه همه چيزهايي كه عقده شده را بخواهند با يك كلمه بيرون بريزند.
ساعتي بعد: از يك طرف آدم نمي‏تونه خوشحالي‏اش را پنهان كنه از اينكه بالاخره دست طبيعت از آدم‏ها انتقام مي‏گيره و از طرف ديگه نمي‏تونه از بازداشت كسي خوشحال باشه. اما از يك طرف ياد بهتان‏ها و تهمت‏هايي كه اين آدم مي‏زد مي‏افتم از يك طرف ياد پرونده‏سازي‏هايش و از طرف ديگه نگرانم از اينكه بازيچه يك تصفيه حساب شده باشد. مانده‏ام بين نوشتن و ننوشتن.
امروز (يكشنبه):
خبر اين بود (اما هر كس بخواهد منعكس كند از طريق دادستاني و ارشاد بايد پيگيري كند به من هيچ ربطي نداره فردا براي كسي دردسر بشه) كه معاون مطبوعاتي اسبق اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي و عضو هيئت منصفه مطبوعات استان قم بازداشت شد. اتهامش ظاهرا جعل اسناد دولتي و اختلاس است. رقم‏اش را البته آنچه شنيده‏ام كم نيست اما دوست دارم با همه بي‏انصافي‏ها و تفكرات كثيفش اين خبر صحت نداشته‏باشد. فكر مي‏كنم اگر اين قضايا در پي اختلافات درون گروهي و يك پرونده‏سازي باشد چقدر جالب مي‏شه. تازه همه افعال و گفتار خودش به خودش بر مي‏گرده.
گرچه هم در دوره مهاجراني و هم در دوره مسجد جامعي پست معاونت مطبوعاتي را اينجا داشت اما به وظيفه شرعي خودش كه همان سرشاخ بودن با ما ضد انقلاب‏ها بود عمل مي‏كرد. يادمه به صراحت به من مي‏گفت تو وارد مطبوعاتي شدي كه با دختران خبرنگار رابطه جنسي برقرار كني ولي معماست برايم كه فلان جاي خبرنگار با فلان جاي غير خبرنگار چه تفاوتي دارد. مي‏گفت دفتر نشرياتي كه شماها توش كار مي‏كنيد يا مي‏گيرد مخصوصا كوچك انتخاب مي‏كنيد كه موقع راه رفتن خودتان را بماليد به بدن دخترها و دخترها هم مي‏آيند آنجا تا خودشان را بمالند به شما. در صورتي كه خوب مي‏دانستي مطبوعات غير دولتي كه سرمايه‏گذار هم نداشتند چه وضع مالي خرابي داشته و دارند. يادت مي‏آيد زماني را كه بعضي‏ها كه مي‏خواستند بعضي از اين دختركان شهر ما را بدنام كنند و براي آنها و خانواده‏هايشان مزاحمت‏هايي را ايجاد كرده بودند وقتي درخواست كردم كه به خانه به اصطلاح مطبوعاتتان تذكر دهيد كه در حفظ تلفن‏هاي خبرنگاران خانم بكوشند متهمم مي‏كردي كه كار خودت بوده مي‏خواستي تلافي در بياوري سر كساني كه بهت پا نمي‏دادند و مي‏خواهي ما را بدنام كني. اما نمي‏دانم چرا هيچ كس سراغ توي پاكدامن متولي مطبوعات نمي‏آيد و امين نمي‏شناختد حتي براي درد دل و شكايت اما سراغ ماي ناپاكدامن [...]كش جاكش به عقيده شماها همه چيز كش مي‏آمدند. اصلا مي‏داني تحمل گريه برخي از خواهران عزيزم چقدر سخت بود؟ يادت مي‏آيد وقتي اعتراض كرديم بر سر به رسميت نشناختن خبرنگاران خانم از طرف ارشاد و پيگير مطلب و گزارش شدم يادت مي‏آيد مي‏گفتي حتما با اين‏ها سَر و سِري داشتي كه طرفداري‏شان مي‏كني. يادت مي‏آيد انتقاد را نادرست مي‏دانستي و مي‏گفتي هيچ گونه انتقادي سازنده نيست! و خودت هم تحمل انتقاد دوستانه نداشتي؟ يادت مي‏آيد كه مي‏گفتي بدون اجازه ارشاد حق فعاليت مطبوعاتي نداري و مطالبت را بايد بياري تا تاييد شود؟ و ديدي اين را هم به تخم مبارك گرفتم! يادت مي‏آيد پيغام داده بودي مي‏خواهي بيايي سري به دفتر بزني و به زعم ما مي‏خواستي قشنگ سر از كارمان دربياوري! ولي مني كه تا حالا دستم روي كسي بلند نشده پيغام دادم برات پايت را آنجا بگذاري قلم‏هاي پايت را مي‏شكنم و مطمئن باش مي‏شكستم چون محيط يك رسانه محيط مقدسي است و قدم‏هاي نامقدس نبايد به آن وارد شود. يادت مي‏آيد كه اينجا درخواست‏هاي مجوز دوستان ما را براي هيئت نظارت نمي‏فرستادي و وقتي پيگيري كرديم مشخص شد بعضي‏ها را پس از دو سال و نيم نگه‏داشته بودي ولي خودت خوب مزد خدمت‏هايت را از دولت اصلاح طلب گرفتي و دو تا دو تا مجوز بهت دادند. اگر ديگراني سكوت كرده‏اند و يا جرات نوشتن چيزي ندارند، مرا كه مي‏شناسي كله‏خرم. حداقل پاي ديگراني را وسط نكشم كه ريسك نمي‏كنند از جريانات خودم كه مي‏توانم مايه بگذارم. يادت مي‏آيد كه خودت در حضور جمع اقرار كردي كه عامل پرونده‏سازي برايم خودت بودي؟ خودت اقرار كردي كه نامه‏زدي و خواستار برخورد شدي ولي چرا نامه محرمانه؟ مگه محتوايش چه مي‏توانست باشد كه ما نامحرم بوديم؟ يادته به عنوان عضو هيئت منصفه (يادته وقتي قاضي با درخواستم مبني برا اخراجت از هيئت منصفه موافقت نكرد گفتم با وجود تو اين هيئت ظلمه است نه منصفه) به قاضي اعتراض مي‏كردي كه چرا اجازه دفاع به حقير مي‏دهد و مي‏گفتي اين بي‏سواد مجرمه و بايد محكوم بشه. راستي يادت مياد چه كسي توي ارشاد به مطبوعات منابع مالي ما را مشكوك مي‏خواند و وابسته به گروهك‏هاي ضد انقلاب. توي نشريه يار جون جونيت بود كه مي‏نوشتيد فلاني مشكل اخلاقي دارد و فلان و بيسار است مگر تو هر روز آنجا نبودي؟...
مي‏داني وقتي ديدم حضور فيزيكي‏ام هم حتي كار غير قلمي و فني مي‏تواند براي همين نشريات گران تمام شود، خودم حاضر نشدم براي ديگران دردسر درست نكنم و با اينكه سال‏ها و به زحمت تجربه آموخته بودم ترجيح دادم ديگر قدم در آنجا نگذارم وگرنه فكر نكنيد كه تلاش‏هاي شماها ثمر داده و از ميدان به در شده‏ام.
من تقريبا خيلي چيزها را فراموش كرده بودم ولي اين خبر باعث شد دوباره يك چيزهايي توي ذهنم مرور بشه. وگرنه فكر نكني كينه يا دلگيري از تو يا ديگراني به دل گرفته‏ام. دنيا ارزش اين چيزها را نداره. فقط شايد كاري وقتي ديدمت بكنم اين باشه كه جواب سلامت را ندهم. با اين كه از من سال‏ها بزرگ‏تري.
الان هم اينها را نوشتم ديدم چون درس توش هست. اين كه دنيا خيلي كوچيكه. شايد آنجا كه در بند هستي با خودت فكر كني، شايد اگر الان بعضي قضات با انصاف نبودند چهار پنج سال پيش هم بوديم در بند. يك ضرب المثل قديمي هست كه ميگه "چاه نكن بهر كسي، اول خودت دوم كسي" پس دروغ نيست. مطمئنم كه خيلي‏ها براي تحقق اين ضرب المثل شاد شده‏اند. خيلي‏ها بايد آن تو بودند و نيستند و تو نبايد آن تو باشي و هستي.
اميدوارم آن اتهامات صحت نداشته باشد و براثر اشتباه صورت گرفته باشد و زودتر آزاد شوي، حداقل اميدوارم شرايط دادرسي عادلانه برايت فراهم باشد. فرق ماها با شماها اينه كه الان هم اگر كاري از دستمان بيايد دريغ نمي‏كنيم. حداقل مي‏توانيم سعي كنيم يك وكيل خوب برايت بگيريم منتها فكر مي‏كنم وكلايي را كه ما با آنها ارتباط داريم شماها نجس بدانيد! اميدوارم اين اتهام اشتباهي باشد و برگردي و دوباره پست معاونت بگيري و در هيئت منصفه باشي و با تجربه‏اي كه از بازداشت آموختي از دردسر ديگران خوشحال نشوي و ديگران را به دردسر نيندازي و انصاف در كارهايت داشته باشي.
دوست ندارم نه به اين مطلب لينك داده شود و نه در جايي كار شود. خاطره‏اي بود كه همزمان با رويدادي آمد و رفت. اين شخص اصلاح طلب نبود اما به پشتوانه حمايت اصلاح طلبان بر سر كار بود!