شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۵

كدام آدم‏ها؟

پنجشنبه مطلبي خواندم در ويژه‏نامه اعتماد و سخت تحت تاثير قرار گرفتم. اسمش يادداشت باشد، داستان باشد يا دل‏نوشته مهم نيست، مهم آن واقعيتي بود كه به تصوير كشيده شده بود طوري كه يك بچه كلاس دومي هم بخواند آن را درك كند. حكايت غريبي هم نبود شايد هر روز ده‏ها بار از اين دست حكايت‏هايي را كه شنيده‏ايم براي هم تعريف كنيم. اما حيف كه هنوز سايت‏هاي اينترنتي و وبلاگ‏ها مثل يك كالاي تجملي يا دكوري يا حداكثر يك نوع استفاده رفع تكليفي از آنها مي‏شود. اين را تا الان نه روي سايت روزنامه اعتماد يافتم نه وبلاگ مهاجراني!
حكايت تصويري زنده از ارزش و اهميت جان انسان بود در دو جامعه با فرهنگ‏هاي مختلف. همه داستان آنجا جلوي چشمت بارها رژه مي‏رود و سوال مي‏كند كه مسافران يك اتوبوس در لندن را با عابران پياده و سواره خياباني در اصفهان مقايسه مي‏كند. آنجا كه پس بدحالي شدن پيرمردي آمبولانس دو دقيقه بعد مي‏رسد و اينجا كه پيكر احمد ميرعلايي از هشت صبح تا هشت و نيم شب كنار خيابان افتاده بود بدون آنكه براي كسي اهميتي داشته باشد. اينجا اما سوال، سوال مهمي است. نويسنده از كنار بزرگان با نااميدي رد شده و كودكان و نوجوانان را مثال زده اما اينجا وضعيت طوري شده كه بايد از بچه‏ها نيز نااميد شد؟
چنين گزارش‏ها يا بهتر بگويم عكس گرفتن‏ها و فيلم‏برداري‏هايي را دوست دارم. حيف كه نبود لينكش را بگذارم. آن هم چنين صحنه‏هاي بديعي را. يكي از بدي‏هاي ما اين است كه فكر مي‏كنيم هر چه خود مي‏دانيم و مي‏بينيم ديگران نيز مي‏دانند يا ديده‏اند، واقعيت را اما در كتاب‏ها جستجو مي‏كنيم و از آنها راه حل مي‏خواهيم. برآنچه جلوي ديده مي‏گذرد چشم مي‏پوشيم و در بين كتاب‏هاي خطي و رنگ و رو رفته دنبال يك سند يا يك حكايت مي‏گرديم كه قلم فرسايي كنيم يا يك جمله زيبا از فلان فيلسوف. نه آن دنبال گشتن امري مذموم است و نه چيزي از ارزش آن جملات قصار كم خواهد شد. چيز ديگري منظورم است: اگر بخواهيم خوبي و بدي كسي را به درستي به او بنمايانيم از آينه استفاده مي‏كنيم، تصويري شفاف از خوبي و بدي در كنار هم؛ بي‏هيچ موعظه‏اي، بي‏هيچ نصيحتي و بي‏هيچ توضيح اضافه‏اي. آينه خود سخن مي‏گويد! ما نيز اگر بخواهيم خوبي و بدي‏مان را به درستي ببينيم طوري كه لالايي در كنار گوشمان نباشد بايد به تصاوير حقيقي كه دور و برمان مي‏گذرد نگاه كنيم، مقايسه كنيم و در آخر دردمان بگيرد كه چرا؟ آينه اما چه مي‏تواند باشد؟ گزارش، فيلم، خبر؟ وبلاگ‏ها اين وسط چه نقشي دارند؟ رسانه‏ها، نويسنده‏ها؟ همه اينها خود نوعي آينه‏اند؛ همه‏شان اين قابليت را دارند كه نقش آينه را بازي كنند. اين آينه‏ها اما چنان رسمي شده كه گويي سال‏هاست كسي زنگار از آن پاك نكرده. همه دوست دارند در نقش تحليل‏گر، نظريه‏پرداز، منتقد شناخته‏شوند آن هم از نوع عصا قورت داده. روايتي چند خطي از رويدادي ممكن است برايشان بي‏كلاسي باشد. از آن طرف عادي شدن اين وقايع و رفتارها و خو گرفتن با فرهنگ يك جامعه رفتارها و وقايعي را كه ممكن است براي ما سوال برانگيز باشد، بي‏اهميت مي‏دانند و بالعكس. اينها مواردي است كه نياز به تكرار دارند؛ بايد مدام به رخ كشيده شود تا بدانيم جور ديگر هم مي‏شود زيست. نه اين كه چنان نسبت به وضعيت زيستي جوامع ديگر بيگانه باشيم كه همه رويدادهاي كشورهاي ديگر را مثل يك فيلم ساختگي بدانيم. بيشتر اين موارد تعجب هم راجع به انسان‏‏وار زيستن است!
وبلاگ‏ها در اين زمينه مي‏تواند موثر باشد، اما حيف كه كسي حوصله اين كار ندارد.