تا وقتي اينها پايشان را از روي خرخره بلاگر بردارند و امكان ورود بدون نذر و نياز فراهم نشود اينجا مينويسم.
http://hamedmottaghi.rsfblog.org
وقتي بلاگر باز نميشه چكار ميشه كرد؟ ضمنا به چند تا از وبلاگهاي دوستان در بلاگ اسكي سر زدم هيچكدامش باز نشد، چرا؟
جز اينكه براي آنها كه چنين ميكنند بخواني همانطور كه همه ما اين سالها خواندهايم:
اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست
عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري
ديگر چه ميتوان گفت؟
یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۵
دوباره جابجايي
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۳:۲۸ بعدازظهر |
موضوع: خبر
چهارشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۵
آقاي كيهان ما هم هستيم!
ديدم اين اواخر خيليها شاكي شده بودند از دست كيهان به خاطر افشاگريهايي كه راجع به جواسيس و جواسيسه و غيره كرده. بعضيها قهر كردند بعضيها شاكي شدند و...
بيهوا امشب ياد يك خاطره افتادم آي خنديدم. 3 يا 4 سال پيش يكي از خبرنگاران يكي از نشرياتي كه مسئولينش حقير را "نجس" ميدانند و جاسوس و نماينده تام الاختيار استكبار جهاني و سلطنت طلب و عضو نهضت آزادي و غيره، آخه اينجا هنوز عدهاي نهضت آزادي را فحش ميدانند! جوش آورده بود، ميگفت: آنجا (دفتر ما) دفتر راديو فرداست. وقتي بهش گفتم عزيز من دفتر راديو فردا توي پراگه، اگر اينجا بود كه چوب نيمسوخته كه چه عرض كنيم كنده درخت تقديممان كرده بودند تا حالا! گفت ولي ما خبر داريم كه تو به راديو فردا خط ميدهي و آنها را از اينجا كنترل ميكني. تازه اينكه چيزي نيست، ميگفت سايت امروز را هم شماها اداره ميكنيد (منظورش حقير و دوستان بوده). ميگفت شماها رفتيد يك سايت زديد كه پشت آن قايم بشيد و امور هدايتي راديو فردا و سايت امروز را با خيال راحت انجام دهيد تا كسي به شماها شك نكند و چنين حرفهايي. بهش گفتم برو به بزرگترت بگو مرد باش و اينها را چاپ كن تا بر افتخارات ما افزده شود (البته متاسفانه اين را چاپ نكرد). تازه بگو تابلوي راديو فردا را هم داريم ميسازيم هفته ديگه نصب ميكنيم بيايد ببيند. البته فكر كنم به يك ماه نكشيد كه پروندهاي علم شد! با خودم فكر ميكردم وقتي ارشاد (كه من نام طويله را روي آن گذاشتهبودم البته با عرض معذرت از بعضي از دوستاني كه آنجا داشتيم) نگاههاي امنيتي و خرابكارانه و اجير شده از آن طرف مرزها به آدم داشته باشه نوچههاي اينها و يك مشت نون به نرخ روز خور هم بايد با اين جور حرفها يك دكان تو اين مملكت براي خودشان باز كنند. دكاني كه كالاهايش هميشه خريدار داره. كالاهاي آراسته شده با نفرين و لعن و فحش و مرگ بر.
خلاصه شاكي شدم كه كيهان براي خبرنگار راديو فردا چوب خط انداخته براي ما كه هم خط ميداديم هم هدايت ميكرديم هم وغيره آخه اين "وغيره" خيلي مهمه! هيچ ارزشي قائل نشده شاكي شدم ديگر. ضمنا كمي از خطوط بنجل و باقي مانده از جمله خطوط مستقيم، شكسته، منحني، بسته و... دم دلمان باد كرده شب عيدي حراج ميشود.
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۴:۵۸ بعدازظهر |
موضوع: خاطره
دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۵
كشوري كه هسته داره فقير نداره
بحمدالله با نطق وزير رفاه مشخص شد كه در سال جاري هيچ فردي در كشور زير خط مطلق فقر نبود. هزار مرتبه شكر. خط فقر را كه پاك كني يك خرده آن طرفتر بكشي فقر هم كم كم ريشهكن ميشه به همين راحتي، خرجش يك پاك كنه!
فقر شاخ و دم دارد مگر؟ نميدانم. ولي آن كارگران ثروتمندي كه يك سال و بيشتر حقوق نگرفتهاند، آن معلمان ثروتمندي كه با حقوق كارمندي دولت كارشان به جايي رسيده كه آموزش و پرورش 10 كيلو ميوه را به آنها قسطي ميدهد، آن ثروتمنداني كه در آسايش كامل حتي توان خريد ميوه را ندارند(مثل لينك زير)، اينها همه از سوي شيطان كوچك، متوسط و بزرگ تحريك ميشوند تا چهره كشور را بد جلوه دهند پس اعدام بايد گردد وگرنه كوروش بخواب كه شهر در امن و امان است، همه از زور خوشي و رفاه جفتك چاركش(به ضم كاف) ميزنند و با هسته دگدگه (به فتح هر دو دال) بازي ميكنند سر نيم سير اورانيم بوداده.
راستي، راسته كه امسال قراره سال هسته بشه؟
بيت اول شعرش هم اومد: اي هسته بو داده بيا بريم به خانه
اين دو گزارش را هم ببينيد:
زير خط فقر!
تصویری از فقر ؛ زهرای 10 ساله 3 ماه است که میوه نخورده
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۵:۴۵ بعدازظهر |
موضوع: روز نوشت
پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵
به كجا چنين شتابان؟
خبر تجمعات پياپي و اعتراضات مداوم فرهنگيان به پايين بودن حقوق خود و برخورداري از يك زندگي انساني و يا حتي خبر راديو فردا كه به خشونت كشيده شدن تجمع امروزشان را داده بود اگر نشنيدهايد مهم نيست؛ اين خبر را بخوانيد: "ميوه قسطي براي معلمان"
اگر خبر از دستگيري بيش از 30 فعال زن در مقابل دادگاه انقلاب در دو سه روز پيش نداريد مهم نيست و اگر امروز هم خبرها را مبني بر ضرب و شتم تجمع كنندگان به مناسبت 8 مارس نشنيدهايد هيچ هراسي به خود ندهيد چون قرار است از سال ديگر دولتيان براي بررسي وضعيت زنان جهان و براي كمك به دستيابي به مطالباتشان همه تلاش خود را بكند كه از تبعيض نجات پيدا كنند.
اگر ميبينيد كه ديگه صداي اعتراضي چنداني نسبت به كمبود فضاي آموزشي نميشنويد و در عوض بوهاي رقيق هستهاي در كوچه شما به مشام ميرسد احساس شادي نكنيد؛ 400 هزار دانش آموز ترك تحصيلكرده رفتهاند از بازار هر كدام يك سير هسته قيصي و زردآلو خريدهاند و دارند در خانهشان تنده بوداده درست ميكنند. باشد كه آنها هم دانشمند هستهاي با سن زير 14 سال شوند. آمين يا رب العالمين.
از مشكلات معيشتي معلمان كه بگذريم به نظر ميرسد حركتي چون فروش ميوه قسطي به معلمان نه تنها لطف به اين قشر نيست كه مصداق بارز تحقير، توهين و زير سوال بردن كرامت انساني آنان است. جامعهاي را به تصوير ميكشد كه آموزگاران و فرهنگسازان آن موجوداتي مفلوكاند كه مصداق هر ترحمي هستند، تصور كنيد از اين پس دانشآموزان كم سني كه براي معلمشان دلسوزي ميكنند كه به چنان وضعي افتادهاند كه قدرت خريد ميوه هم ندارند و روز معلمي را در نظر بگيريد كه دانش آموزي براي او يك كيلو سيب يا پرتقال هديه بياورد؛ عكس العمل در برابر چنين خرد شدني چه ميتواند باشد؟
برخوردهاي صورت گرفته با فعالان زن از جهت ديگري قابل انتقاد است. زنان در جامعه ما انسانهاي بيپناهي هستند. همه اميد آنها براي برخورداري از حداقل حقوقشان به پشتوانه قدرت نهادهاي مجري قانون است، اگر آنها نيز با زنان چنين برخورد كنند از اين پس به كجا ميتوانند اميد داشتهباشند كه براي مظالمي كه بر آنها رفته شكايت كنند؟ از طرف ديگر وقتي ديگراني در جامعه زنان را اينچنين بدون پناه ميبينند آيا آن را مجوزي براي ظلم بيشتر به زنان و دختران تصور نميكنند؟
و به نظر شما اگر سالي 400 هزار دانش آموز آن هم در مقطع ابتدايي و راهنمايي ترك تحصيل كنند به حال چنين مملكتي چه بايد كرد؟ مسلما همه اين افراد كند ذهن نبودهاند و اصولا بيشتر ترك تحصيلها هم بايد در مقطع دبيرستان با توجه به سختي دروس و يا جذب شدن در بازار كار صورت بگيرد اما واقعا چنين محروميت گستردهاي از تحصيل چه ميتواند باشد؟ فقر قطعا يكي از علل عمده آن ميتواند باشد اما چه علل ديگري ميتواند داشتهباشد؟ اين خبر به حد كافي دردناك هست كه رسانهها به راحتي از كنار آن نگذرند.
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۴:۲۶ بعدازظهر |
موضوع: روز نوشت
چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵
تجاوز كن و نكش
هشتم مارس زنان ايران نيز روز خود را جشن ميگيرند و به دنبال به دست آوردن كرامت و حقوق انساني براي خود هستند. در روزهاي منتهي به 8 مارس زنان دريچه آرزوهاي خود را ميگشايند و نيز از نيازهاي خود براي يك زندگي برابر با مردان سخن ميگويند. اما آيا آنچه از خواستهها و تمايلات اين زنان به گوش ميرسد همه آن چيزي است كه بانوان جامعه ما بدان نياز دارند؟ بايد بپذيريم در حالي كه بسياري از اين صداها از پايتخت به گوش ميرسد و تحركات زنان در آنجا جريان دارد، فرهنگ حاكم بر پايتخت با ديگر نقاط كشور گاه تفاوتهاي فاحشي دارد، به سبب اين تفاوت فرهنگي، نيازهاي زنان نيز متفاوت خواهد بود، به خصوص كه در بسياري از نقاط كشور و البته هر چه از پايتخت دور ميشويم به سبب حاكم بودن تفكرات سنتي دغدغههاي زنان متفاوت است. زن در ايران امروز به تمام معنا "ضعيفه" يا جنس ضعيف است چرا كه در جامعهاي ناامن براي زنان (و نيز جامعهاي كه احساس ناامني ميكند) زندگي ميكنند.
سركوب نيازهاي جنسي جامعه خارج از چارچوب ازدواج از يك سو و رواج تفكري كه زن را خلق شده براي ارضاي نيازهاي جنسي مردان به عنوان آفريدههاي برتر ميداند سبب شده دختران و زنان در سرزمين ما روز به روز آسيبپذيرتر شوند. زندگي زنان را ميتوان بر اساس همين تفكرات جنسي دستهبندي كرد: دختران تا پيش از ازدواج همواره در معرض آسيب جنسي چه در جامعه و خانواده و زنان پس از ازدواج در معرض و همواره مورد شك به برقراري رابطه خارج از چارچوب ازدواج قرار دارند. بدترين موقعيت از آن زناني است كه خارج از چارچوب ازدواج رابطه جنسي داشتهاند اينان يا مستحق مرگند از سوي خانواده يا در مواردي از سوي قانون حاكم و يا از سوي خانواده و جامعه طرد ميشوند. دردناكي اين مسئله زماني خود را نشان ميدهد كه زني يا دختري به زور مورد تجاوز قرار بگيرد؛ در بسياري از نقاط كشور قبل از آنكه بخواهد به قول خودشان چنين ننگي فاش شود لكه ننگ (زن) را پاك ميكنند. بحث شكايت و توان اثبات به زور بودن آن كه در صورت ناتواني از اثبات مجازاتهايي براي زن در پي خواهد داشت و معمولا بسياري براي ترس از رفتن آبرو چنين نميكنند و مهمتر از همه به قتل رسيدن پس از مورد تجاوز قرار گرفتن است. پاك كردن لكه ننگ به خصوص در ساليان اخير از فرط تكرار برايمان عادي شده اما مورد آخر كه قتل پس از تجاوز است انعكاس وسيعي در رسانهها ندارد شايد علت مهم آن باشد كه چنين موردي بيشتر در شهرهاي كوچك بوقوع ميپيوندند كه در صورت عدم قتل، به راحتي ميتوان متجاوز را پيدا كرد يا شناخت در حالي اخبار حوادث رويداده در پايتخت بيشتر در رسانهها منعكس ميشود. به دليل نبود آمار مشخص نميتوان راجع به بحراني بودن يا نبودن آن نظر داد اما گه گاه به صورت خبر يا خاطراتي توسط افراد ممكن است نقل شود كه نشان از وجود آن دارد. براي قتلهاي ناموسي مانند آنچه در خوزستان در ساليان گذشته خود را به صورت بحران نشان داد و براي مجازات سنگسار زنان تحركاتي در ساليان اخير صورت گرفته است اما درباره قتل پس از تجاوز كه بسيار دردناك است هنوز احساس نيازي نشده ظاهرا؛ گويي تا انعكاس وسيع رسانهاي به موضوعي داده نشود، اهميتي نخواهد داشت. وقوع چنين رويدادهايي گرچه علل مختلفي ميتواند داشتهباشد اما آنچه مسلم است عقدههاي رواني و جنسي در آن بسيار دخيلاند. براي نجات جان اين زنان از مرگ چارهاي نميماند جز آنكه با تغيير و اصلاح قوانين مجازات متجاوز را كمتر كرد و براي قتل پس از تجاوز تشديد مجازات كه اعدام نباشد (چون اعدام الزاما مجازات شديدي نيست اما غير انساني است) چون حبسهاي طويل المدت در نظر گرفت.
بحث سوء استفاده جنسي از زنان در جامعه از موارد مهم ديگري است كه نبايد به آساني از كنار آن گذشت كه فقر و نبود امنيت براي زنان را از علل مهم آن ميتوان نام برد.
آنچه مسلم است نگاه امنيتي به خواستههاي زنان مانند آنچه در تجمعات اخير زنان شاهد بوديم نه تنها مشكلي را حل نميكند كه به بحرانيتر شدن وضعيت جامعه و به تبع آن بحرانهاي امنيتي خواهد انجاميد. براي نگاه انسانيتر به زن و برخورداري از حقوق همپاي مردان نياز به فرهنگسازي در اين زمينه بيش از هر اقدام ديگري احساس ميشود، چه بهتر كه حاكميت با كمك گرفتن از تشكلهاي زنان با فرهنگسازي در اين زمينه جلوي بحرانهاي آتي كه نه تنها زنان كه كل جامعه را تهديد ميكند بگيرد.
راستي ميخواستم الان به دنبال قانون مجازات تجاوز به عنف بگردم ديدم كلمه "تجاوز" هم در اينترنت فيلتر شده است، شايد واقعا متصديان فيلترينگ تصور ميكنند با فيلترينگ كلمه تجاوز بتوان از تجاوزات صورت گرفته در فضاي حقيقي كاست!
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۴:۴۷ بعدازظهر |
موضوع: حقوق بشر
دوشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۵
خداي را از چوبه دار پايين ميآوريم
دوباري خواندم يادداشت ارزشمند جلال توكليان را در شماره جديد نشريه مدرسه. حيف كه آن يادداشت در سايتهاي اينترنتي و به صورت گسترده منتشر نشد. تيترش اين بود: آشويتس و خدايي بر چوبهدار و در آخرين بندش آنجا كه از نسلكشي و ترويج نفرت از ديگري و جنايت عليه بشريت در هولوكاست سخن ميراند و تاثير آن را بر سست شدن ايمان مردم به خدا و سخن الي ويزل برنده جايزه نوبل در اردوگاه مرگ را به شاهد گرفته بود، زماني كه جواني را براي اعدام به پاي چوبه دار ميبردند. كسي آنجا به آرامي سوال ميكند خدا كجاست؟ چرا كاري نميكند؟ و وقتي آن جوان اعدام شد، ويزل پاسخ ميدهد: خدا همينجاست، بر بالاي چوبه دار و اعدام ميشود.
اين كه در بالا آوردم نه ارتباط مستقيمي با آنچه ميخواهم بنويسم دارد و نه بيربط است.
در روزگار ما با اين گستردگي ارتباط و ابزارش خواستهاي همهگير شده: برخورداري از حرمت و ارزش انساني حتي ساكنان كشورهاي عقبمانده نياز نيست حتي سوادي داشتهباشند؛ همينكه مقايسه ميكنند ارزشي كه براي حيوانات و جان آنها در برخي كشورهاي متمدن قائلند و اين بيارزشي انسان و جان و آبرويش در كشورهاي حقوق بشر ستيز؛ وقتي ميبيند به اندازه حيواني نيز ارزش ندارد.
وقتي به آزادي ميرسد (نه خيابان يا ميدان آزادي!) خود را با كشورهاي آزاد مقايسه ميكند، چشم خود از شرم به زمين ميدوزد. او ميبيند كه در كشورهاي آزاد چگونه مخالفان بالاترين مقامات مخالفت و اعتراض خود را با تندترين تعابير بيان ميكنند بدون اينكه با مشكل يا گزندي مواجه شوند، بزرگترين تجمعات بر ضد سياستهاي دولتي شكل ميگيرد اما اخباري از تعرض به معترضان نيست. او ميبيند و زماني كه در تاكسي نشسته لبان خود را ميگزد تا مبادا سخني بگويد كه برايش دردسر شود.
او فهميدهاست كه خيلي از كشورها قانون دارند و آن را اجرا ميكنند. او برايش سوال است كه چرا انسانها طوري تربيت نشدهاند كه به ديگري احترام بگذارند؛ چرا خود، خويش را به چشم انسان نمينگرند؟ مگر از كودكي اصول انساني را آموزش نميبينند؟ او سوالهايي را ديده كه به كل او را نااميد كرده است.
او جامعهاي را ديده كه مردان آزادهاش از دامن زن به زندان ميروند؛ جامعهاي كه كف سلول زير پاي مادران بيحق است.
او انسان را بر چوبه دار ديده؛ آزادي را هم، ديده آن بالا گاه تكانكي ميخورد عين آنها كه يكباره روح به تنشان حلول ميكند اما فكر كرده اشتباه ميكند ميپندارد اين تكان اثر باد باشد نه چيز ديگر. او انسانيت، درستي، صداقت و پاكدامني را هم بر دار ديده. او فقط خداي را بر چوبه دار آويزان نديده، علاوه بر خداي، خدايان ديگري هم هستند: چون خداي حقيقت.
او ميبيند خدايگان انسانيت نيمچه جاني دارد آن بالا. دوست دارد او هم با تلاش خود جان خدايگان انسانيت را نجات دهد و به بشريت خدمت كند. او ميخواهد خدايگان خود را از چوبه دار پايين بياورد اما ميداند ممكن است هيچگاه نتواند. او ميداند ممكن است در شلوغي نظارهگران هورا كش اعدام خدايان، زير دست و پا له شود يا آنكه در خارزار گير بيفتد يا گرگان بدرندش يا موقع بالا رفتن از چوبه دار سقوط كند يا به شمشير نگهبانان گرفتار آيد و هزار مصيبت و بلاي ديگر اما او هم از اعدام پياپي خدايان به تنگ آمدهاست. او ديوانه شده است چرا كه ديگران او را ديوانه ميپندارند و او هم ديگران را. او ميخواهد خداي خود را نجات دهد اما نميداند چه كند؛ بخندد؟ گريه كند؟ بخواند؟ بنويسد؟ قدم در راه بيبرگشت بگذارد؟... او به اين فكر ميكند كه نبايد همه توان را در موارد مقطعي و به طور احساسي گذاشت؛ او فكر ميكند براي اين كه از دردهايش كاسته شود بايد فراتر را هم ببيند و كوششاش به گونهاي باشد كه نجات خدايگان انسانيت به فرهنگ تبديل شود. او در روياهاي خود افرادي را ميبيند كه چنين تلاشي ميكنند و وقتي در بيداري مينگرد همانها را ميبيند. او ميداند كه جمعي شايد دور از هم و با ديدگاههاي مختلف دارند فرهنگ نسل آينده را ميسازند. او خوشحال ميشود وقتي كه ميبيند "آنها" بهتر ميتوانند خدايگان انسانيت را نجات دهند.
****
ميخواستم چيزي بنويسم كه براي اولين پستي كه در اين وبلاگ جديد ميگذارم نميدانم خوب شده يا نه. اين وبلاگ جديد را دوست دارم؛ نه تنها به عنوان يك هديه يا اين كه خوش دست است، از اين جهت كه تذكار دهنده است و چيزي هر باره خود را نشان ميدهد و آن تلاش دوستان وبلاگنويسي است كه هر يك در خاك كشور خود در اين كره پهناور در تلاش براي تحقق آزادي به زندان افتادهاند. اينجا خود را بين آنها احساس ميكنم؛ آنهايي كه خواستهاند خدايگان خود را از چوبه دار پايين بياورند. حداقل ميتواني در فراموش نشدن آنها سهيم باشي.
گاه ميمانم حيران و سرگردان و با خود درگير ميشوم كه اين چه ديوانگي است كه ميكني و چه ثمر از وجودت و نوشتهات. بعد به خودم جواب ميدهم مگر الزاما هر كاري بايد ثمرهاي داشتهباشد؟ انسان مگر به آرامش نياز ندارد؟ احساس ميكنم اينجا آرامشگاهي است برايم، بخشي از نوشتهها را هم براي خودم مينويسم براي آرام شدن و عمل كردن! شايد هم يك موضوع اضافه كردن اسمش مثلا "نور سياه" باشد. گزارشي از دعواها و درگيريهاي دروني مثل بند بالا؛ عصياني؛ هم سياه است و هم ميتواند نوري باشد! اما نوشتنش سخت است كه گزك دست كسي ندهي!
از زندهياد مصدق كه سالگردش امروز بود نصيحت مادرش همواره در گوشم است كه ميگفت به اين مضمون كه كاري را كه شروع كردي نبايد خستهشوي و تمام تلاشت را بايد بكني. و البته يك نكتهاي كه ظاهرا خود مصدق هم به گوش گرفت تا آخر عمر اينكه اگر قرار باشد انسان از زخم زبانها و اتهامات ديگران بهراسد و نااميد شود همان بهتر كه دست به كاري نزند. اين را همواره سعي ميكنم در زندگي بهكار گيرم.
بعضي دوستان گلايه كردهبودند كه اينجا در بلاگر كامنت گذاشتن برايش مشكل است اما در rsfblog راحته؛ خواندش براي خودم هم راحتتره. از ما گفتن بود.
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۴:۴۶ بعدازظهر |
شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۵
معلمان؛ تحريك شدگان بدون حق
دبيري هم داشتيم كه اسم آموزش و پرورش را گذاشته بود گداجا بر وزن نزاجا. از اين اسمگذارياش خيلي لذت بردم.
معلمي شغل سختي است، آن هم سر و كله زدن با بچههايي كه ظاهرا سال به سال لوستر و بيادبتر ميشوند و خانوادههايي كه هر روز بر توقعشان افزوده ميشود و معلمي كه سال به سال زير فشار كار و فشار زندگي عصبيتر و پيرتر ميشود نسبت به ساير كارمندان مظلومتر است. معلماني كه مجبور بودهاند دو شغله باشند و سه شغله. همانهايي كه گاه به خاطر يك عمل جراحي مجبور شدهاند زندگي خود را بفروشند. معلمان يك تكيه كلامي دارند كه ميگويند وقتي گراني ميشود كاسب روي جنسش ميكشد، يا بعضي كارمندان ميتوانند با زيرميزي گرفتن تلافي تورم يا حقوق تضييع شده خود را سر ديگران بياورند اما معلمان كه نه راه دزدي دارند، نه گران فروشي، نه رشوهگرفتن، صدايشان هم كه معمولا در نميآيد وقتي هم كه اعتراض ميكنند ميداني كه چگونه با آنان برخورد ميشود. معلمان تنها امكاني كه دارند دريغ كردن آموزش به فرزندان اين سرزميناند كه اكثر آنان اين اجازه را هم به خود نميدهند. اما همواره هم متهم ميشوند...
الان كه داشتم خبر بي بي سي راجع به تجمع امروز هزاران معلم جلوي مجلس را ميخواندم به پاراگراف آخر كه رسيدم كه اشاره كرده مقامات ايران تجمعهاي صنفي معلمان را سياسي ميخوانند و اظهار نظرهاي فعلي و قبلي در اين دولت و دولت پيش و احزاب و فعالان سياسي نزديك به دو دولت هر كدام زمان خود. آن موقع معلمان و كانون صنفيشان متهم به تلاش براي سياه نمايي فعاليتهاي دولت و اين جور مسائل ميشد و الان هم تقريبا همينجور. اينجا كه تقريبا ميشه گفت دقيقا يادمه كه چگونه معلمان معترض را تحريك شدگان احزاب راست عنوان ميكردند كه ميخواهند دولت خاتمي را با بحران مواجه كنند، الان هم نياز به داشتن علم غيب ندارد كه از روز روشنتره كه چه چيزهايي گفته ميشود و معلمان معترض را تحريك شده گروههاي شكست خورده و ضد انقلاب و شايد هم ضد هسته معرفي كنند كه در پي آنند كه دستاوردهاي دولت را با بحران مواجه كنند. حالا آن آموزش و پرورش راي سازي (به سبب گستردگي) كه معلمانش موقع انتخابات عزيز ميشوند چگونه آنجا كه سخن از حق برخورداري از زندگي انساني ميگويند چگونه تحريك شده و عامل دست ميشوند سياسيون دو جناح ميدانند و بس.
گزارش ايلنا از تجمع امروز هزاران معلم جلوي مجلس
گزارش تصويري كسوف از تجمع امروز معلمان
گفتگوي دويچه وله با شيرزاد عبداللهي درباره اين تجمع و تجمعهاي بعدي
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۵:۲۱ بعدازظهر |
موضوع: روز نوشت