دیشب عکس جدید آرش را که دیدم بدجوری جا خوردم. چرا جا خوردم؟ یعنی نباید جا می خوردم؟ یاد بازداشتش، محاکمه اش و 14 سال حکم زندانش افتادم. یاد اتهامات از فرط تکرار عادی شده ای افتادم که به او زده بودند. یاد نامه ای خصوصی که از او منتشر شد که گفته بود تحت فشار است و ماندنش در کشور برایش مشکل ساز. اصلا هم نیاز نبود که یاد روزهایی که مشغول فعالیت مطبوعاتی اش بود بیفتم و اینکه هرگونه که باشی نمی توانی نگران نباشی؛ نگرانی از اینکه مطلبی آماده نشود، نگرانی از اینکه به کسی برنخورد، اینکه وقتی سرکار می روی از ساختمان هیچ نمانده باشد جز آوار؛ اگر به خودت هم فکر نکنی حتما هر روز دلواپس دوستان و همکارانت باشی که دچار مشکل نشود و با او برخورد نگردد و کارش نیفتد آنجا که آب خنک به خوردش دهند! حالا در حین کار گیر آدم زبان نفهم هم بیفتی که مثلا حتی صدای ضبط شده خودش هم برایش سندیت ندارد! آن وقت تعبیر حرکت روی تیغ معنا می یابد در هر صورت محکوم به افتادنی! یا با بدن و اعصاب پاره پاره یا بدون آن. اینکه بخواهم بیماریش را به اعمال و رفتار دیگران نسبت دهم بدون سند سخن گفتن، به دور از منطق است لیکن مگر غیر از این است که امروزه برای بیشتر امراض که به پزشکان مراجعه می کنی فشارهای عصبی را عامل یا موثر در بیماری و شدت گرفتن آن می گویند؟ پس حرف چرت و پرتی نیست. حالا همه فشارها و استرس های زمان کار و پس از آن استرس های زمان بازداشت و پس از اعلام حکم و حتی زمان زندان آرش را در نظر بگیرید، تا چه حدش طبیعی و چه میزانش فراتر از محصول کار او بوده؟ معمولا وقتی رفتارها از منطقی پیروی نکند آن می شود که به خاطر دستمالی قیصریه را به آتش می کشند و مگر در این سال ها ندیدیم نشریاتی که در شماره پنج و شش یا حتی پیش از انتشار قربانی عدم تحمل طرف مقابل شدند، آیا آن واکنش در برابر این محصول فرهنگی طبیعی بود؟ آیا برخوردی که با وبلاگ نویسان شد در حد انتظار بود یا بسیار فراتر از آن؟ آیا همان حکم 14 سال آرش برای ما که بیرون بودیم و شنونده باور کردنی بود؟ و از این نمونه ها زیادتر از آن است که حوصله شمارش باشد. حالا من اگر جای انجمن صنفی بودم که نامه نوشت به شاهرودی برای آزادیش که البته خودبخود او تحمل زندان را ندارد، یک نفر را پیدا می کردم که نامه ای به او بنویسم و سوال کنم که چقدر این فشارها و استرس ها که همانطور که گفتم معمولا از حد انتظار افزون است، بر آرش - و البته دیگرانی چو او – در شکل گیری، تسریع و تشدید بیماریش نقش داشته و در این زمینه چه کسانی مقصرند؟
عکس جدید آرش را که دیدم یاد مورد دیگری هم افتادم، انتقاد تندی که به یکی از دوستان شاغل در یکی از رسانه ها کردم مدت ها پیش از بازداشت آرش و انتقاد می کردم به روش عده ای که رها از هر قید و بند در خارج نشسته اند و به فکر افراد فعال در داخل کشور نیستند و محدودیت های آنها را درک نمی کنند و چون درک نمی کنند حاضر نیستند تدبیر به خرج داده زحمت سانسور آن بخش از نظرات افراد داخل ایران که مشکل ساز شدنش مثل روز روشن است را متقبل شوند، عملا دیگرانی را به دردسر خواهند انداخت که این با یک دوراندیشی می تواند خیلی کم شود، البته آن دوست از این سخنان آزرده شده بود!
سهشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۵
مقصران کیانند؟
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۱۳ بعدازظهر
|
موضوع: روز نوشت
یکشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۵
پیشرفت
محض دل خوشی هیچ چیزمان استاندارد نیست. دو سه روزه باتری ساعتم تمام شده، امروز بالاخره از حرکت ایستاد اما روز اول و دوم به جای اینکه با باتری ضعیف عقب بماند یا کار نکند، رسما عقب می رفت؛ مثلا در عرض کمتر از نیم ساعت از ساعت ده برگشت به نه! برای دوستان که تعریف می کردم، نظرشان این بود که تازه شده مثل وضعیت مملکتمان؛ هر چه زمان به جلو می رود به عقب بر می گردیم!
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۳:۴۰ بعدازظهر
|
موضوع: روز نوشت
جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵
جای خالی رشدیه
دستاورد حرکتی که میرزا حسن خان رشدیه بیش از صد سال پیش آغاز کرد با راه اندازی دبستان به شیوه امروزی بر هیچ کس پوشیده نیست؛ حرکت از مکتب خانه به سوی مدرسه؛ آسان و علمی کردن شیوه آموزش و تبع آن همه گیر شدن باسوادی و آشنایی بیشتر با علو م جدید. دبستان رشدیه اگرچه رقیبی بود برای مدارس علمیه و به همین سبب کار به تکفیر وی و حمله به مدارس وی انجامید اما به قول خودش وقتی که يكى ازمدرسه هایش را تخريب مى کردند - در حالی که مى خنديد - گفت: "اين جاهلان نمى دانند كه با اين اعمال نمى توانند جلو سيل بنياد كن علم رابگيرند. يقين دارم كه از هر آجر اين مدرسه، خود مدرسه ديگرى بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، خواهم ديد." او درست گفته بود، همه ما امروز دانش آموخته همان مدرسه ایم که او با راه اندازی اش تحولی در فرهنگ این دیار بوجود آورد.
امروز اگر نیک بنگریم، باز نیاز به وجود رشدیه هایی را احساس می کنیم که با برپایی مدرسه هایی جدید فرهنگ زنگار گرفته مان را جلایی دهد؛ فرهنگ جامعه ای که آموزش و تربیتش کامل نبوده و یا گاه حتی غلط بوده. برای اصلاح این فرهنگ چاره ای جز آموزش نیست. شاید اگر نیازسنجی کنیم، مهمترین نیاز مردم نیاز به آشنایی آنان با حقوقشان باشد، چرا که تا این آشنایی نباشد نه می توان از آنها توقع داشت که در مقابل تضییع حقوقشان بایستند و نه می توان انتظار رعایت حقوق دیگران را داشت و نه توقع انجام وظایفی که به عنوان یک شهروند بر دوش آنان است. همه این ناآگاهی هاست و نخواستن ها و نگفتن هاست که قانون به کالای فراموش شده ای تبدیل می شود که هیچ کس رعایت نمی کند؛ خواه فردی عادی باشد یا مقامی مسئول.
خبر برگزاری کلاس های آموزش مفاهیم دموکراسی و حقوق شهروندی در مناطق کردنشین را که دیدم لذت بردم از این حرکت و همت شان را تحسین کردم. کاش خلاصه ای از این کلاس ها را روی اینترنت منتشر کنند تا ما هم یاد بگیریم.
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۵۷ بعدازظهر
|
سهشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۵
مدافعانی که حال دفاع از خود را ندارند!
آدم گاه که فکر می کند از این بی تفاوتی ها و مرگ را برای همسایه حق دیدن، اول حیران می شود، بعد به فکر فرو می رود که اینان را چه شده و در آخر تاسفی می خورد و می رود. نشسته اند همه و منتظرند تا دیگری حرکتی کند که اگر مشکلی پیش آید آنان در امان باشند. این کمابیش قشر وسیعی را در جامعه ما در بر می گیرد.
بعید به نظر می رسد لزوم حضور و مصونیت وکیل در حین بازجویی و دادگاه بر کسی پوشیده باشد، اما نکته اینجاست که وکیل آیا باید وکیل دستگاه قضایی باشد یا وکیل شاکی و متهم؟ آیا وکالت با فروختن بلیط بخت آزمایی یا برج سازی یکی است؟ مسلم است آن کس که حقوق می خوانده حداقل نسبت به سختی و مخاطرات وکالت در این کشور چیزی باید شنیده باشد؛ پس باید احتمال دهد سر کوچکترین موضوعی ممکن است روزی مورد غضب قرار گیرد. اصلا مگر غیر از این است که به طور مثال وکیل متهم در برابر دادستان یا نماینده اش و حتی در برابر قاضی باید از حقوق قانونی موکلش دفاع کند پس به هر حال همواره امکان ایجاد تنش و اصطکاک در هر دادگاهی ممکن است و امکان اینکه پس از دادگاه نیز مورد غضب قرار گیرد وجود دارد.
در این یکی دو ساله چندین وکیل بازداشت شده و چندین وکیل نیز محکوم شده اند که همه نیز مربوط به پرونده هایی که قبول کرده بودند می شد؛ این وکیلان گرفتار شده خود وکیل داشتند که وظیفه شان دفاع از آنها بود و البته تعداد زیادی همکار که ممکن بود روزی به همین مشکل مواجه شوند. اما نکته اینجاست که کمتر کسی حاضر شده نسبت به رفتارهای خارج از قانون با وکلایی که با مشکل مواجه شده اند واکنش نشان دهد، بسیاری از وکلا ترجیح داده اند که ریسک نکنند یا اهمیتی نداشته برایشان. این را بخصوص در مورد وکلای دراویش و متهمان بمب گزاری اهواز در ماه های پیش دیده ایم. همواره این جای سوال بوده که وکلایی که حال دفاع از همکار خود را ندارند چگونه می توانند از موکلانشان دفاع شایسته ای داشته باشند؟
سخن از جبهه گیری نیست، بحث بر سر این است که تا اصرار نکنی قانون به درستی رعایت نمی شود و آن را در سینی طلا پیشکش نمی کنند و تا نخواهی نمی توانی توقع داشته باشی که حقوقت به درستی رعایت شود. وقتی نسبت به همسایه ات بی تفاوت باشی زمانی که نوبت به خودت رسید نمی توانی و نباید از دیگران توقع داشته باشی که در مواقع مورد نیاز کسی به یاریت بشتابد.
صراحت امضا کنندگان این نامه ستودنی است اما آیا فقط اینانند در این مملکت؟: وکيل بايد مستقل باشد نه دولتی، نامه ۱۸۶ تن از وکلای استان فارس به اتحاديه سراسری کانون وکلای دادگستری ايران درباره فشار روز افزون بر وکلا
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۳۲ بعدازظهر
|
یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۵
سانسور علمی!
اینها به کنار حاکمیت تازه به حرف ما رسیده که بدون نظم و برنامه بهتر می شود زندگی کرد و سازمان مدیریت و برنامه ریزی دچار انفجار شد! حقیر به عنوان پایه گذار مکتب "هردمبیلیسمِ وغیره" (به کسر هردمبیلیسم) چون شامل همه چیز می شود خودبخود اسمش را "وغیره گذاشته ام" به تجربه دریافته ام که هر وقت برنامه ریزی کنی همه برنامه هایت به هم می خورد. معمولا خودم هر وقت برنامه ریزی کرده ام از یک ماه تا چند ماه چنان اوضاعم قاطی پاطی شده که فرموده ام: برنامه ریزی در ممالک اسلامی اشکال بعدی دارد! اینه که توی مخ ام یک تابلو زدم که "از هر گونه برنامه ریزی کردن معذوریم حتی برای شما دوست گرامی".
برم سر اصل مطلب: چند روز پیش وزیر فیلترینگ اطلاعات و محدود کردن ارتباطات ضمن تقدیس فیلترینگ، علمی بودنش را ستوده اند و فیلترینگ اعمال شده را با هدف صیانت از فرهنگ ملی و اسلام عنوان کرده است. این سبب شد که دو مثال برای علم آقایان بزنم: وبلاگ ورا واسلوا روزنامه نگار روسی که جزو کاندیداهای گزارشگران بدون مرز بود به دلیل اینکه ملیت ایران و اسلام را دچار مشکل کرده فیلتر شده است حالا من نمی دانم کسی که فیلتر کرده روسی بلد بوده که این را تشخیص دهد یا نه! سایت رویداد که حدود یک سال است اجاره آن تمام شده و دامین آن در معرض فروش قرار گرفته هنوز فیلتر است. حالا به اقتصاد ایرانی ها توجه ندارید شرکت خارجی می خواهد یک مشتری برای دامین آزادش پیدا کند آن را هم باید فیلترینگ علمی کنید؟ یک سری سایت نرم افزارهای کد باز هم فیلتر است. پیشنهاد می کنم این علم را آقایان ول کنند همان هردمبیلی فیلتر کنند که بیش از این آبروریزی نشود. خواستند بیایند رهنمودهای لازم را هم به آنها می دهیم!
همین الان فرمودم: العلم علمان، علم الفیلترینگ و علم السانسورینگ. یعنی: علم بر دو گونه است علم فیلترینگ و علم سانسور.
ضمنا روزی که ارشاد برنامه مجوز گرفتن سایت ها را علم کرد شروع کردم به نوشتن یک مطلب ولی چون برنامه ریزی کرده بودم که سریع تمامش کنم نصفه کاره ماند. تمامش می کنم می گذارم.
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۱۲ بعدازظهر
|
چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۵
در مذمت حق سلامت!
اگر دقت کرده باشيد وقتي برخي دينداران حين تضرع شفا ميخواهند مثلا از يک امامزاده از لفظ اين گنهکار استفاده ميکنند، يعني به جرم و گناهي اعتراف ميکنند اما با اين اعتراف آيا شنيدهايد که يک امامزاده تعطيل شود به خاطر اينکه يک مجرم از او شفا ميخواسته يا متولي آن امامزاده دستگير شود؟
انسان براي حيات يک سري نيازهاي اوليه دارد که بدون آن حياتش مختل شده يا آن را از دست ميدهد. خوردن غذا و حفظ سلامت از اولين نيازهاي هر موجود زندهاي است، پس برخورداري از سلامت حقي است طبيعي که يکي از ملزومات آن برخورداري از تغذيه سالم است. اما آيا ميتوان براي اين حقوق طبيعي تبعيضي قائل شد و کساني را از داشتن آن منع کرد؟ آيا ميتوان شهروندان يک جامعه را دستهبندي کرد که تو حق داري سالم باشي و تو حق نداري؟ فرض کنيد چنين اتفاقي شدني باشد، آنگاه چه کساني بايد صلاحيت افراد را براي حق حفظ سلامت تاييد کنند؟ و اصلا مگر ممانعت از حفظ سلامت شهروندان غير از نوعي آدمکشي است؟ اصلا بر طبق کدام معيار و مبنايي بايد عدهاي به خود اجازه دهند بديهيترين حق انساني را ناديده بگيرند؟ شرع و عرف کداميک اين اجازه را ميدهد؟ و اصلا اگر داد آيا پذيرفتني است؟ چگونه است که شارع سقط جنين را همچون قتل ميپندارد ولي ممنوعيت براي حفظ سلامت را که قتل تدريجي به شمار ميرود تقبيح نميکند؟ اين را دقت کنيم وقتي امروزه به سلامت حيوانات بها داده ميشود و دامپزشک تربيت ميشود، ناديده گرفتن اين حق براي انسان توجيه ناپذير است.
به جز معدودي که راه همه چيز را از آسمان ميجويند، آنگاه که بيماري بر آنها چيره ميشود به پزشک به عنوان يک متخصص مراجعه ميکنند تا سلامتي خود را بازيابند. به بنا و آسفالتکار هم مراجعه نميکنند چون آنها متخصص در علم پزشکي نيستند. پزشکان نيز بنا به سوگندي که خوردهاند و وظيفه اخلاقي که دارند و اصلا به عنوان شغل و تخصصشان بايد درمان کنند، حالا اين شخص ميخواهد يک مسئول اجرايي باشد، ميخواهد يک نان خشکي باشد يا يک دزد. مطب يک پزشک محل درمان است نه کشف جرم. اصلا مگر يک مجرم حق ندارد سلامت خود را حفظ کند؟ مگر او انسان نيست؟ آيا اگر کسي جرمي مرتکب شد بايد از گرسنگي يا بيماري بميرد، آيا فروختن مواد غذايي به يک مجرم جرم است؟ آيا درمان يک مجرم جرم است؟ اگر چنين باشد چه کسي ميتواند ادعا کند بري از جرم و خطاست؟ همه آيا مستحق مرگيم؟ پس فلسفه تشکيل اديان که راهنمايي انسانها بوده زير سوال ميرود. حالا اگر اينها جرم باشد پس براي چه به مجرمان زنداني غذا داده ميشود و بهداري زندان براي چيست؟ پس فلسفه وجود احکام غير از اعدام چيست؟ آيا اگر کسي جرمي مرتکب شد از حياتيترين نيازها و حقوقش بايد محروم شود؟ پس بحث بازگشت وي به اجتماع که از سوي کارشناسان مطرح ميشود نيز امري مسخره مينمايد. اين بازگشت و پذيرفتن مجرم را کارشناسان براي جرمهاي سنگين نيز توصيه ميکنند حال جرم سياسي که در صورت جرم شناختن با انگيزههاي شرافتمندانه صورت ميگيرد آيا بايد فوق الاجرام در نظر گرفته شود؟ در خبرها آمده بود که پزشک احمد باطبي يکي از اتهامهايش که باعث دستگيرياش شد، درمان يک مجرم بوده است. اگر چه چنين موارد اتهامي مسبوق به سابقه بوده است اما کاربرد خود را در اين زمان از دست داده است، جان گرفتن دوباره چنين مواردي بعيد به نظر ميرسد مورد قبول افکار عمومي واقع شود. اما فرصت براي پرداختن و نقد چنين اتهاماتي هنوز هست و آيا بهتر نيست به چنين مواردي پرداخته شود، تا جلوي تکرار آن گرفته شود؟
يک سوال در اين زمينه پيش ميآيد و آن اينکه اگر احمد باطبي يا هر متهم يا مجرم چه کسي که فرار کرده يا کسي که فرار نکرده و در مرخصي است يا حکم هنوز اجرا نشده، مثلا به شهرداري مراجعه ميکرد، کار ادارياش حل ميشد، آيا کارمندان شهرداري و خود شهردار مقصر بودند که کار اداري او را حل کردهاند؟ دقت کنيد اينان کارمندان دولتي بودهاند که آن فرد را مجرم شناخته، نه يک شخص که وابسته به دولت نيز نيست.
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۲۱ بعدازظهر
|
یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۵
آتش بر جان کاريکاتوريست
امروز ديدم خبري منتشر شده درباره کاريکاتوريست دانمارکي که سرانجام جسم سوختهشدهاش در نزديکي دفتر روزنامه پيدا شده. بيدرنگ ياد واکنشهاي کشورهاي اسلامي و مسلمانان به اين کاريکاتورها که آنها را توهين به پيامبر اسلام عنوان ميکردند، افتادم و بلافاصله به ياد جمله آن روزنامهنگار اندونزيايي اگر اشتباه نکردهباشم که گفته بود به اين مضمون که مسلمانان کشورهايي که اين کاريکاتورها را توهين به پيامبر عنوان ميکنند، آيا ميدانند خود چند محمد در زندان دارند؟...
اواخر سال گذشته بود، اتفاقا چندي پس از جريان برخورد با دراويش، يکي از افرادي که به گروه موسوم به فشار نزديک بود، سوال از کاريکاتورها ميکرد و انتقاد از کشورهاي غربي به خاطر آن. گفتم مگر چيزي غير از خشونتها و خونريزيهاي مسلمانان افراطي است که باعث ميشود به دين اسلام و مسلمانان به مثال يک مشت وحشي بنگرند؟ طالبان را برايش مثال زدم. گفتم متولي که حرمت امامزاده را نگه نميدارد از ديگران چه توقعي است؟ وقتي که بدون محاکمه، مجازات کردن شد افتخار، وقتي کشتن، سر بريدن، سنگسار، شلاق در ملاء عام شد اولين و آسانترين راه، وقتي بمب به خود بستن و هم خود و هم ديگران را کشتن شد مايه افتخار خوب چنين واکنشهايي هم طبيعي به نظر ميرسد. به قضيه دراويش هم اشاره کردم، اين که مسلمان با مسلمان اينگونه ميکند، اختلافات شيعه و سني را مثال زدم. آن لحظه قبول کرد. گفتم برو به اين قضيه فکر کن.
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۵:۰۱ بعدازظهر
|
شنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۵
کودک هستهاي غني شده!
با خواندن اين پيام چه برداشتي ميتوان داشت؟ حق کودکان انرژي هستهاي است؟ انرژي هستهاي پوشک و شيرخشک ميشود براي کودکان و نوزادان؟ با بمب اتم ميتوان جلوي کودک آزاري را گرفت؟ چون مادر و پدر يک کودک بايد براي سير کردن شکم کودکشان صبح تا شب بدوند قرص محبت با استفاده از اورانيوم غني شده براي کودکان توليد ميشود؟ کودک حق دارد در جامعهاي که بين سانتريفيوژهايش تبعيض قائل نميشوند زندگي کند؟ چيز (گ – و – ز البته با عرض پوزش) با شقيقه ارتباط دارد؟
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۲۰ بعدازظهر
|
پنجشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۵
اطلاع رساني شفاف نهادهاي مدافع حقوق بشر ضرورت يا ظاهرسازي؟
يک قضيهاي را گفت که تحت تاثير قرار گرفتم. شايد از نقلش ناراحت شود اما ديدم شايد تاکيدش اينجا لازم باشد. نقل ميکرد که همسرش ميگفته زماني که باقي زندان بود، يک زنداني داشتند اما حالا که او آزاد است، زندگيشان زندان شده؛ پيگيري کار اين زنداني، صحبت کردن راجع به آن زنداني. به فکر فرو رفتم، زندانبانان نيز همهشان کارشان برايشان عادت نميشود، آنها که شغلشان زندانباني است. فکر ميکردم وقتي بحث پيگيري و دفاع از زندانيان و حقوقشان باشد، حتي اگر عادت نيز بشود، اما عواطف و احساسات و حتي روحيه آدمي را سخت تحت تاثير قرار ميدهد؛ بايد خود را جاي تک تک زندانيان و خانوادههايشان قرار دهي. براي احقاق حقوقشان تلاش کني و در ذهنت با آنان و در خارج از محيط ذهني با خانوادههاي آنان زندگي کني. اين نوع زندگي هم البته پر رنج است.
انتقاد ميکردم راجع به اطلاع رساني ضفيفشان. بحث عدم شفافيت را هم که در اين مطلب نوشته بودم گفتم که آنجا چون گنگ به کار رفته بود، اينجا تاکيد کنم که منظور پنهانکاري نيست که معمولا چيزي براي پنهان کردن وجود ندارد. بحث بر سر اين است که ديگراني که از بيرون پيگيري ميکنند حق دارند بخشي از فعاليتها و گردش کار پروندهها و پيگيريهاي يک نهاد حقوق بشري مثل انجمن دفاع چيست، چون نميتوان به صرف چند تا خبر يا اطلاعيه قضاوت درستي داشت. اگر تاکيد داريم دفاع از حقوق بشر را به صورت يک فرهنگ دربياوريم بايد هم گفتهها و هم عمل خود را در معرض قضاوت ديگران قرار دهيم. تا ديگران را نيز همراه کنيم. اين ظاهرسازي نيست. مخاطب بايد ببيند که وقتي بحث دفاع از حقوق بشر ميشود، ديگر بحث درجه بندي شهروندان نيست و هر کسي شايسته برخورداري از آن است، حال ميخواهد فردي صاحب نام باشد يا کارگري بيسواد که توي هفت تا آسمان يک ستاره هم ندارد. اين اطلاع رساني باعث ميشود که برخي که ممکن است امروز منصبي نيز داشته باشند، درک کنند اگر روزي مقام خود را از دست دادند و حقوقشان نقض شد، کساني هستند که از حقوق آنان دفاع کنند و اين باعث ميشود که بحث دشمن فرضي تصور کردن فعالان و نهادهاي حقوق بشري کم کم رنگ ببازد. براي آنان که عينک بدبيني بر چشم ميزنند و بر مبناي تصورات خود همه چيز را تحليل غير واقعي ميکنند بحث محکوميت اعدام صدام شايد نزديکترين رويداد از اين نوع باشد.
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۱۵ بعدازظهر
|
سهشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۵
غذاي شاهانه فقرا کيلويي چند؟
تا کنون آيا از درد دل فقرا و مستمنداني که ميشناسيدشان چيزي شنيدهايد؟ اواخر سال گذشته بود و صحبت از خانوادهاي مستمند که از بچگي که يادم ميآيد در خانوادهمان رفت و آمد داشته. پيرزن زحمتکشي است که وقتي ميايستد و راه ميرود کمرش تقريبا زوايه قائمه ميسازد. با محبت است و علاقه وافري به او دارم. وقتي صحبت از او رفت، از درد دلهاي او برايم نقل شد که تحت تاثير قرار گرفتم. چون همه خانوادههاي اينچنين پرجمعيتاند با بيکاران زياد! تعريف ميکرده يک روز که براي اينکه شکم جمعيت را سير کند در هفته چند بار سيب زميني ميخرند و ميپزند و با روغن ميکوبند، آنگاه از بچهها و نوهها ميخواهد که سيب زميني را قاطق کنند (در مصرف آن صرفهجويي کنند) که براي وعده بعد نيز قدري بماند. آن روز سيب زميني کيلويي 100 يا 150 تومان بود. امروز که قيمت سيب زميني به 800 تومان رسيده فکر ميکنم آن خوراک شاهانه را نيز اگر از سبد غذاييشان حذف کنند پس زهر مار را بايد جايگزين کنند لابد؟ يک زماني که زياد بچه داشتن نکوهيده بود ميشد آنان را شماتت کرد اما امروز که باز بچه پس انداختن توصيه ميشود تقصير را به گردن که بايد انداخت؟ خانوادههاي پرجمعيت فقير اگر نان خالي هم بخورند ميداني چقدر ميشود؟
ديدم امروز ستون تلفني اعتماد از قول يک تماس گيرنده نوشته بود که دولت به جاي شکستن قيمت مسکن اگر قيمت سيب زميني و مايحتاج اوليه مردم را هم بشکند قبولش داريم. پيام جالبي بود اگر عملي شود.
خط فقر به پانصد هزار تومان رسيد؛ صورت مسئله فقر را پاک نکنيد
گرانى از كنترل خارج شده است!
چرخه فقر در ايران / گفتگو با سعيد مدنى
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۱۶ بعدازظهر
|
شنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۵
افتخار پشت افتخار!
ميگويند آدم از هر چي بترسه به سرش مياد. يادتونه اينجا نوشته بودم راجع به اسپم شناخته شدنم توسط گزارشگران بدون مرز و پيش بيني کرده بودم دويچه وله هم به عنوان هيتلر شناساييام بکنه. هي بگو سقام سياه نيست، خوب سياهه ديگه. اتفاقا همين امشب اين اتفاق افتاد. آخه دولت هولوکاست را انکار مي کنه به ما چه. نخوندم ولي دو سه متري پيغام خطا بود. تو مايههاي اين که اين چرت و پرتها چي چيه که نوشتي، اصلا تو بيخود ميکني ايميل بزني و غيره! ولي ميخوانم خبر ميدم که بالاخره رسما هيتلر شديم يا نه، ولي فکر ميکنم هيتلرک (جوجه هيتلر) باشيم. اينجا هم که رسما يک عدهاي به ما ميگن بن لادن. ميداني جايي که کار ميکنم اگر سراغم را با اسم کسي بگيرد خيليها نميشناسند يا ميگن نداريم، ولي بن لادن که بگي خوب ميشناسند. خلاصه اين افتخارات ما را ميبيني. راستي انگل جامعه بودنمان هم سر خود. فکر ميکني جامعه ما را انگل خود به حساب نميآورد؟ خلاصه امشب هم شبي بود. راستي پذيرش نام صدام، ميلوسويچ، استالين، اون يکي و اون يکي ديگه و بقيه اراذل، ديکتاتورها و جنايتکاران جهان در سند افتخاراتم پذيرفته ميشود، فقط با يک ايميل، صد در صد تضميني. شاعر ميفرمايد: دست در دست يکديگر دهيد به مهر / ماي در به در را کنيد ديوانه...
حالا که اينجور شد يک جرياني را ميخواهم بگويم. يک بار موجود مثمر ثمر شناخته شديم ما. فکر کردي کم الکي هستيم؟ يک بار يکي از دوستان يک لينک فرستاد گفت انگليسي اسمش را سرچ کرده به يک مطلب برخورده بود که اسمش توي آن گزارش يا يادداشت آمده بود. داده بود برايش ترجمه کنم. آن هم من که اين دو تا جمه It is a blackboard و It is a window به يادم مانده. ما هم به صرافت افتاديم که اسممان يک سرچ بکنيم. اوليناش ميداني چه آمد؟ صفحه را که باز کردم عکس يک بزغاله خوشگل بود. فکر کنم صفحهاش را به عنوان سند افتخار ذخيره کرده باشم، لينک صفحه را براي دوستم فرستادم که ببين ما هم الکي نيستيم، بيمعرفت عکس را کار کرد و اسم ما را هم نياورد. آن شب با خودم فکر ميکردم که چه خوب شد بالاخره يک بار موجود مثمر ثمر شناخته شديم.
راستي يک چيز که داره ديوانهام ميکنه اينه که با يک خط از خانه که امتحان ميکنم صفحه نظرات بلاگفا فيلتره با همان خط سرويس دهنده از جاي ديگه بازه، چند تا وبلاگ را هم امتحان کردم همينطور بوده، نکنه فيلترينگ هم خانه به خانه شده!
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۵:۱۶ بعدازظهر
|
پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۵
حذف بشه بر ميخورد به دادستان!
امشب داشتم بعد از چند روز بد قولي لايحه دفاعيه يکي از دوستان را ميخواندم، آخرش خودم خندهام گرفت. نه از اينکه کار دنيا به کجا کشيده که ما صاحب نظر حقوقي هم شده باشيم و کشوري که به اينجا بکشه کارش بايد درش را گل گرفت رسما، به اين خاطر که اصولا سانسور بصورت ژنتيکي در خون همه ما هست، چهار پنج جا که حرف حساب هم بود نوشتم "حذف بشه بر ميخورد به دادستان". بعد خودم نشستم به دسته گل خودم خنديدم. کس توي لايحه دفاعيهاش هم که خودش را سانسور کند يعني نيمچه آزادي بيان هم پشم! ولي خيلي حرفه که نه بيرون بتواني حرف بزني، نه موقع بازپرسي و نه در دادگاه، هميشه کساني هستند که به آنها بربخورد. تازه ياد خودم افتادم و دلم گرفت. همين پرونده آخري (کي بود؟ امسال بود؟ چيمدونم) کلي نشستم نوشتم، به يکي از دوستان به اندازه نيمي از آن را سانسور کرد. بعد دادم يکي از دوستان مطبوعاتي پيشکسوت در اينجا از شش صفحه به نظرم يک صفحه و نيم درآمد.
رسم سانسور کني و شيوه شهرآشوبي / جامهاي بود که بر قامت ما دوخته شد
اي سانسور کن که را سانسور کردي تا سانسور شدي زار / تا باز که او را سانسور کند آن که تو را سانسور کرد... (تخصص ما شده بند تنباني کردن اشعار حسابي!)
ولي خداييش نامردي نکردم. اگر يک خط سانسور کردم دو خط اضافه کردم. به اين ميگن قصاب دل رحم ولي نگفته معلومه که سانسور اضافات و افاضات ما في حد نفسه واجب موکد است!
راستي اين صفحه را توصيه ميکنم حتما بخوانيد درباره حريم خصوصي است. هم گفتگو با روانپزشک با عنوان " ديگر چهار ديواري اختياري نيست" قشنگ است هم گزارش با عنوان " اتهام؛ تماشاي فيلم خصوصي آدم ها/ اعلام جرم عليه يک ملت" ولي حيف که گزارش تيتر به اين قشنگي که کشش تيتر يک را داشت ماستمالي شده. چه عجب بالاخره اعتماد آن سايت افتضاحش را درست کرد.
اين قضيه کپي برداري سايت درخواست مجوز سايتها و پس از آن هک کردن سايت وزارت ارشاد هم بامزه شده، ما که براي درخواست مجوز زنبيل گذاشتيم، مواظب باشيد زنبيل ما را نبرند!!!
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۲۳ بعدازظهر
|
سهشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۵
دعواي دولت و مجلس را ول کن رقص را بچسب
اين قضيه حضور معاون گردشگري رئيس جمهور در جلسه رقص هم دارد به جاهاي خوشمزهاي ميکشد. دو طرف ميخواهند همديگر را ضربه فني کنند و ما هم البته تشويقشان ميکنيم، آن هم بيشتر به خاطر آن رقاص، البته رقاص که نبود يک هنرمند بود.
از ميان سخنان معاون رئيس جمهور چنين دستگيرمان ميشود که اين نمايشگاهي بوده که سازمان کنفرانس اسلامي برگزار کرده و مراسم رقص هم به عنوان افتتاحيه نمايشگاه کشورهاي اسلامي برگزار شده، يحتمل در آن افتتاحيه هم هر که مسلمانتر بوده بيشتر روي صندلي ميخکوب شده! سوالي که پيش ميآيد اين است که آيا بعضي هنرها فقط در اسلام ايراني حرام است؟ موسيقي را هنوز عدهاي حرام ميدانند و رقص که ديگر نگو که اگر اسمش را ببري سوسک ميشوي ميروي به ديوار. مجسمهسازي را هنوز هم شايد باشند که بت سازي و بت پرستي ميدانند و باقي هنرها هم هر کدام يک المشنگهاي ميتوانند سرش دربياورند، هر وقت که عشقشان بکشد!
اين جوري که بويش ميآيد يا ما دين خدا را به سخره گرفتيم يا ديگر کشورهاي اسلامي. اين وسط هم معلوم نيست کي و از کدام طرف حکم جهاد صادر شود براي نجات دين! شايد هم همين فيلم رقص عامل خير شد براي يک جهاد...!!!
ولي حالا اين دعواها به کنار که معلوم هم نيست سرکاري نباشد، اين فيلم کاملش کجا گير ميآيد، همان چند ثانيه نشان داد که رقاصش هنرمنده نه جفتک انداز! يکي باني خير بشه جاي فيلمهاي خانوادگي و يا فيلم آن بازيگر اين را في سبيل الله تکثير کنه. يعني باني خير نيست؟ ثواب دارهها...
معاون فرهنگي سابق سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري گفته: نميشود به خاطر رقص مراسم را ترک کرد راسته کسي نبود از اين آقا بپرسه که اينجا چند نفر به خاطر داشتن فيلم رقص در اين سالها پايشان به دادگاه کشيده شده و محکوم شدند؟
راستي اگر حضور مشايي در آن مراسم رقص صحت داشته باشه بالاخره ميشه اميدوار بود که يک آدم خوش سليقه هم در اين مملکت و دولت پيدا شده مگه نه؟
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۳:۴۹ بعدازظهر
|
دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵
صدام و اعدام
حکايت صدام هم حکايتي شد، ماندني. باورش سخت بود به اين سرعت. شوکي بود براي همه.
آن شب برايم عجيب بود، مانده بين اميد و نااميدي. آن شب به دوستي کهنسال در حالي که عنان اختيار از دست داد و منقلب شده بود، اميد ميدادم در حالي که با خودم ميگفتم چه اميدي؟ چرا فريبش ميدهي؟
شب، خبر اعدام صدام در همه جا اعلام شده بود. جا خوردم. چه کسي باور ميکرد صدام به فضاحت در جنگ شکست بخورد، از اوج عزت به حضيض ذلت بيفتد، در سوراخ موش دستگير شود و اعدام شود؟ فکر ميکردم آن که غير قابل تحقق بود، محقق شد، چيزهايي که آسان مينمايد چرا نبايد به تحقق آن اميد داشت؟ اصلا چرا بايد هميشه نااميد بود؟
شايد هم رندي از کنار جسد صدام گذشته باشد و اين شعر برايش خوانده باشد که: "اي کشته که را کشتي تا کشته شدي زار".
اما بحث جالبي را که ديدم در وبلاگستان، مخالفت و يا عدم دفاع از اعدام صدام بود. همه با اعدام مخالف بودند اما اين همه که با اعدام يک جنايتکار مخالف بودند با اعدام هموطنانشان که نه چون صدام 12 وکيل داشتند و نه معلوم نيست که دادگاهشان علني باشد مخالفت چندان و پيگيري نکردهاند. پس به همان مقدار ميتوان به مخالفت با اعدام در بين وبلاگنويسان اميدوار بود به همان مقدار هم ميتوان از فعاليت و پيگيري و محکوم کردن آن در داخل نااميد بود. اعدام ظالم فقط بد نيست، اعدام مظلوم هم ناپسند است، اعدام معلول اجتماع بيمار هم دردناک است. اينجاست آدمي وقتي فکر ميکند آنان که بيچشمداشت از محکومين بيدفاع و بينام و نشان دفاع ميکنند تا چه اندازه عملشان انساني است و شايسته تکريم.
اين را هم بخوانيد: سه گفتار در باب اعدام، نامه های عماالدين باقی به رئيس مجلس، وزير اطلاعات و رئيس قوه قضائيه
نوشته شده توسط:
حامد متقي
در ساعت
۴:۵۳ بعدازظهر
|