تقديم به شيرکو جهاني و خانواده چشم به راهش
اين کلمه مصاحبه را که ميشنوم ناخودآگاه حالت تهوع دست ميدهد، حال ترکيب مصاحبه با راديوهاي خارجي که ديگر جاي خود دارد. هم براي مصاحبه کننده و مصاحبه شونده احترام قائلم و هم براي دوستان عزيز در راديوهاي خارجي، اما چيزي هست که آه از نهاد آدمي برميآورد: کم خردي و بيفرهنگي اين جماعت. اين جماعت کيستند جز من و تو، ما و شما، او و آنها؟ خيليها رسانههاي خارجي را گوش ميدهند آن هم با ولع، خبرها را به نقل از اين رسانهها براي يکديگر نقل ميکنند و ژست مطلع بودن به خود ميگيرند، اما فعالان آن رسانه و منابع خبري و تحليلگران آنها را مزدور، جاسوس و جيره خور استکبار جهاني ميدانند، در حالي که يکي نيست به اينان بگويد اگر بد است چرا گوش ميدهي. من زياد برخورد کردهام با اين جور آدمها از قشرهاي مختلف، معمولا باسواد، با ديدگاههاي مختلف چه محافظه کار چه اصلاح طلب، همه هم با اين عنوان که مصاحبه با راديوهاي خارجي مصداق جاسوسي است، حال طبق کدام قانون ما که نفهميديم. توي پرانتز يک خاطره بگويم بد نيست. يکي دو سال پيش يکي از شبه فعالين سياسي که اتفاقا اصلاح طلب هم بود و اگر نام ببرم عدهاي ممکن است بشناسندش زنگ زد داد و بيداد که تو سلطنت طلبي و ميروم از دستت شکايت ميکنم، نشاني دادسرا را بهش دادم و گفتم برو پيش دادستان سلام برسان بگو به طور ويژه شکايتت را پيگيري کند، اين طور که گفتم کمي نرم شد وقتي علت اين حرفش را جويا شدم، گفت: مصاحبه تو با فلان راديو مصداق سلطنت طلب بودن و براندازي حجاب است، جالب آنکه او حتي موضوع مصاحبه را نميدانست! اما اينها تعجب زيادي ندارد، تعجب آنجاست که آنها که درس حقوق خواندهاند هم چنين نظرياتي داشته باشند؛ اصلا چرا راه دور برويم هنوز که هنوز است اظهاراتي راجع به اينترنت، سايت، وبلاگ و ايميل ميشود که توي قوطي هيچ عطاري پيدا نميشود. وقتي برخي خبرگزاري جمهوري اسلامي را مصداق رسانه بيگانه تصور کنند آن وقت ميفهمي که توقع زيادي داري که بخواهي حتي آرزوي آزادي رسانهها و ارتباطات رسانهاي را داشته باشي.
اما نکتهاي که نميتوان پاسخي براي آن يافت، منطق افرادي است که با رو بازي کردن سرستيز دارند و دانسته و نادانسته افراد و فعالين سياسي و فرهنگي را به سمت پنهان کاري سوق ميدهند. در اين ميان يکي از جالبترين اين وقايع اتهام جاسوسي به روزنامهنگاران و خبرنگاران به خاطر اخبار، يادداشتها و مصاحبههاي آنان در سايتها و يا با رسانههاي خارجي است. به هر حال بايد توضيح داده شود که فرق ميان مطلب منتشره در يک روزنامه، يک وبلاگ، يک سايت يا يک راديو چيست؟ اولين پاسخ تفاوت گستردگي مخاطبان آنهاست، اما خوشبختانه زمان اسب و شتر گذشته و يک فاکس و يا ايميل هم ميتواند مطالب منتشره در يک نشريه با تيراژ يک نسخه چاپي را به صورت گسترده توزيع کند و حتي با کمک رسانهها مخاطبان بسياري را پوشش دهد، مگر اينکه باز برگرديم به عقب و باز قانوني بگذرانيم که استفاده از فاکس و حتي راديو فقط با کسب مجوز ممکن باشد، که تحقق آن بعيد است. از سوي ديگر وقتي مطلبي بر روي خروجي رسانهها قرار گرفت بالتبع در دسترس همه است پس کار مخفيانهاي انجام نشده و اطلاعاتي پنهاني منتقل نشده همه چيز رو و آشکار است، اگر در آن مطلب خواه خبر، گزارش و يا تحليل اگر توهيني صورت گرفته يا مصداق نشر اکاذيب باشد يا حتي شائبه آن وجود داشته باشد که به سرعت پروندهاي تشکيل ميشود و گوينده بايد در دادگاه جوابگوي آن باشد. اما مسلم است که هيچ گاه توهين يا نشر اکاذيب، جاسوسي نيست. جاسوسي انتقال پنهاني اطلاعات سري و محرمانه است، اين اطلاعات معمولا اطلاعات کليدي نظامي و امنيتي را شامل ميشود که محرمانه باشد وگرنه چيزي که همه از آن اطلاع دارند که ديگر سري نيست. حال با اين تفاسير بايد پرسيد کداميک از خبرنگاراني که به جاسوسي متهم شدهاند به اطلاعات کليدي نظامي و امنيتي دسترسي داشتهاند که بتوانند آن را منتقل کنند و اگر اين اطلاعات بر فرض صحت به آنها رسيده، آنها مقصرند و بايد بازخواست شوند يا مسئولين نهادهاي نظامي و امنيتي که توان حفظ اسرار نهاد زيرمجموعهشان را نداشتهاند؟ اصلا خبرنگاران و روزنامهنگاران که از سرماي هوا گرفته تا آمدن زلزله، گران شدن تخم مرغ، سقوط هواپيما، پنچر شدن چرخ قطار و غيره و غيره همه تقصير اوست و روزي نيست که به چيزي متهم نشود و هميشه چشم به در است تا چه وقت دق الباب کنند، کي احتياط را از دست ميدهد و به فکر جاسوسي ميافتد؟
انتشار خبر مرگ در زندان خود به خود متاثر کننده است؛ اما انتشار خبر جان باختن يک روزنامهنگار در زندان آن هم در زمان بازداشت غريبانه و تکان دهنده است. حداقل کسي که سختي اين کار را آن هم در خارج از فضاي آزاد پايتخت لمس کرده باشد ميتواند ارزش کار او را درک کند. اما مزد او قطعا مرگ نيست؛ آن هم غريبانه و در بازداشت. آن هم در دوردستها با کمترين پوشش خبري؛ ميداني بدبختي آن است که اگر يک فعال سياسي يک عطسه بکند، در صدر اخبار قرار ميگيرد اما يک روزنامهنگار اگر چنين مظلومانه جان خود بگذارد خم به ابروي کسي نميآيد. حتي ما به عنوان همکاران، به او پشت ميکنيم تا نوبت بعدي به خودمان برسد، آن وقت فريادمان به آسمان ميرود. عقيده هر کس براي خودش محترم است، اما آيا بايد بياطلاعي يا موافق نبودن با عقيده و تفکرات يک شخص مانع از دفاع از مهمترين حق او که حيات است بشود، يا حتي او شايسته دفاع صنفي نيز تشخيص داده نشود؟ خبر به خطر افتادن سلامت و ايست قلبي "شيرکو جهاني" چنان دلگير کننده بود که خبر سلامت او چيزي از آن دلگيري کم نميکند چرا که احساس خطر تکرار و از دست رفتن جان عزيزي همواره وجود دارد؛ به قول معروف همواره آمادهايم براي شنيدن چنين اخباري که پس از آن مويه کنيم بدون آنکه فکرهايمان را براي پيشگيري از تکرار آن روي هم بريزيم.
امروز اين يکي دو روز از جهت ديگر نيز دلم گرفت، به خاطر اينکه آدم گاهي امکان اين را پيدا ميکند آنچه بارها گفته از دايرهاي بسته خارج کند (البته وقتي همه روزنهها بسته ميشود جاي ديگري نميماند جز رسانههاي خارجي براي رساندن پيام) و در زماني خاص به آن توجه شود اما برخوردار نبودن از امکانات مناسب مانع ميشود و يکي از اين امکانات امر ترجمه است. در پاسخ به رسانهاي هم به نگاه برخي به جاسوسي دانستن مصاحبه و هم مانند آنچه بارها نوشتهام به بيتوجهي رسانهها به شهرهاي دور از پايتخت و نوع برخوردها با روزنامهنگاران در آنجا انتقاد کردهبودم، صرفا به اين اميد که سر سوزني تاثير داشته باشد اما تصور نميکردم چنين خبري بشنوم. وقتي خبر به خطر افتادن سلامت شيرکو را ديدم خودم را ملامت ميکردم که چرا در شرايطي قرار داشتم که امکان همين گفتن نيز فراهم نشد. احساس ميکردم من نيز در چنين پيشآمدي مقصرم، اما باز هم خوشحالم از سلامتش.
اين را ديشب نوشتم و از شانس همان ديشب بي اينترنت شدم، حداقل اطمينان داشتم که اشتراک دو سرويس دهنده را دارم ولي هر وقت اطمينان داري کار خراب ميشود، امروز چند جملهاي را تغيير دادم و بي اينترنتي را به فال نيک ميگيرم، به چنين خبري ميارزيد.
خبر مرتبط:
خانواده شيرکو جهاني از سلامت وی مطلع شدند
گزارشگران بدون مرز خواهان پاسخ گويي دولت ايران در باره ی سلامت شيرکو جهاني است
وضعيت ناروشن و نگرانكنندهى شيركو جهانى روزنامهنگار كرد
اين دو مطلب را هم بخوانيد بي ارتباط نيست با موضوع جاسوسي:
گند عالم گير بعض قضايا
عكسبرداري با ماهواره ممنوع!
پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۵
مصاحبهاي به رنگ خون
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۳:۳۸ بعدازظهر
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|