حکايت صدام هم حکايتي شد، ماندني. باورش سخت بود به اين سرعت. شوکي بود براي همه.
آن شب برايم عجيب بود، مانده بين اميد و نااميدي. آن شب به دوستي کهنسال در حالي که عنان اختيار از دست داد و منقلب شده بود، اميد ميدادم در حالي که با خودم ميگفتم چه اميدي؟ چرا فريبش ميدهي؟
شب، خبر اعدام صدام در همه جا اعلام شده بود. جا خوردم. چه کسي باور ميکرد صدام به فضاحت در جنگ شکست بخورد، از اوج عزت به حضيض ذلت بيفتد، در سوراخ موش دستگير شود و اعدام شود؟ فکر ميکردم آن که غير قابل تحقق بود، محقق شد، چيزهايي که آسان مينمايد چرا نبايد به تحقق آن اميد داشت؟ اصلا چرا بايد هميشه نااميد بود؟
شايد هم رندي از کنار جسد صدام گذشته باشد و اين شعر برايش خوانده باشد که: "اي کشته که را کشتي تا کشته شدي زار".
اما بحث جالبي را که ديدم در وبلاگستان، مخالفت و يا عدم دفاع از اعدام صدام بود. همه با اعدام مخالف بودند اما اين همه که با اعدام يک جنايتکار مخالف بودند با اعدام هموطنانشان که نه چون صدام 12 وکيل داشتند و نه معلوم نيست که دادگاهشان علني باشد مخالفت چندان و پيگيري نکردهاند. پس به همان مقدار ميتوان به مخالفت با اعدام در بين وبلاگنويسان اميدوار بود به همان مقدار هم ميتوان از فعاليت و پيگيري و محکوم کردن آن در داخل نااميد بود. اعدام ظالم فقط بد نيست، اعدام مظلوم هم ناپسند است، اعدام معلول اجتماع بيمار هم دردناک است. اينجاست آدمي وقتي فکر ميکند آنان که بيچشمداشت از محکومين بيدفاع و بينام و نشان دفاع ميکنند تا چه اندازه عملشان انساني است و شايسته تکريم.
اين را هم بخوانيد: سه گفتار در باب اعدام، نامه های عماالدين باقی به رئيس مجلس، وزير اطلاعات و رئيس قوه قضائيه
دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۵
صدام و اعدام
نوشته شده توسط: حامد متقي در ساعت ۴:۵۳ بعدازظهر
اشتراک در:
Comment Feed (RSS)
|